تنهایی
خالی از هر چه که هست میشم….
از زمین سرد خاکی تا نگاهی عاشقانه….
بغض شب توی گلو خیلی وقته که نشسته میدونم ….
با خودم میگم تلخی این زمونه رو میسپرم بدست باد ….
چشمامو میذارم روی هم , سیاهی پشت چشممو با یه رنگ خوب پاک میکنم…
یادمو میدزدمو میبرم به اوج خاطرات گرم تو ….
با دلم آخرین اسم تنهایی شبت رو فریاد میزنم ….
دست سردم میکشم تو خاطرات دلپذیر تو ……..
تا خیال ورت نداره فکر کنی رفتی از سرم ….
شمعدونی کنار باغچه رو در میارم …..
با یه بغل آرزوهای داغ داغ میکارمش تو خاک سبز دل تو ….
و از لحظه لحظه های خواندنم هراسی نخواهم داشت…
یکرنگی نگاهم و با خاطرات نگاه تو موزون میکنم …..
یه ریتم میسازم برای سکوت قصه مون ….
حالا چشممامو باز میکنم به امید بودنت ….
خالی از هر چه که هست …
هستی, نیستی, هستی ….. هستی
[ چهارشنبه 90/12/3 ] [ 8:42 صبح ] [ امیر ]
عاشقانه ها
عمریست در سایه سنگی دیوار
صبوری کردم
و معنای یافتن را
در طعم ازدست دادن دریافتم
شکوه تو کیمیا را در میان آتش و خون
به آغوش مادرانه ات فشردی
پس به حرمت نام عزیز مادر
سلام
حالا دیگر چه فرقی دارد
چه کیمیا در مشهد
چه کیمیا در جنوب
خواهرم ای تو بهترین مادر
پاره تنم را به خدا
و به مهربانی مادرانه ات می سپارم
سهم ما هم فقط یک یادت بخیر ساده
به امید روزی که تبسم عشق را
در سیمای مادرانه کیمیا ببینیم
وداعی در بین نیست
که این آغاز سلام است
[ سه شنبه 90/12/2 ] [ 9:13 صبح ] [ امیر ]
عاشقانه
به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد
به جویبار که در من جاری بود
به ابرها که فکرهای طویلم بودند
به رشد دردناک سپیدارهای باغ
که با من از فصل های خشک گذر می کردند
به دسته های کلاغان
که عطر مزرعه های شبانه را
برای من به هدیه می آوردند
و به مادرم که در آیینه زندگی می کرد
و شکل پیری من بود
و به زمین که شهوت تکرار من
درون ملتهبش را
ار تخمه های سبز می انباشت
سلامی دوباره خواهم داد
می آیم می آیم می آیم
با گیسویم ادامه بوهای زیر خاک
با چشمهایم تجربه های غلیظ تاریکی
با بوته ها که چیده ام
از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم می آیم می آیم
و آستانه پر ازعشق می شود
و من در آستانه
به آنها که دوست می دارند
و دختری که هنوز آنجا
در آستانه پرعشق ایستاده
سلامی دوباره خواهم داد
[ سه شنبه 90/12/2 ] [ 9:13 صبح ] [ امیر ]
عاشقانه ها
حالا دیدار ما به نمیدانمان کجای فراموشی
دیدار ما اصلاً به همان حوالی هر چه باد آباد
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیدهاند
پس با هر کسی از کسان من از این ترانه محرمانه سخن مگوی
نمیخواهم آزردگان ساده بیشام و بیچراغ
از اندوه اوقات ما با خبر شوند
قرار ما از همان ابتدای علاقه پیدا بود
قرار ما به سینه سپردن دریا و ترانه تشنگی نبود
پس بیجهت بهانه میاور
که راه دور و
خانه ما یکی مانده به آخر دنیاست
نه
دیگر فراقی نیست
حالا بگذار باد بیاید
بگذار از قرائت محرمانه نامهها و رؤیاهامان شاعر شویم
دیدار ما و دیدار دیگرانی که ما را ندیدهاند
دیدار ما به همان ساعت معلومِ دلنشین
تا دیگر آدمی از یک وداع ساده نگرید
تا چراغ و شب و اشاره بدانند که دیگر ملالی نیست
حالا میدانم سلام مرا به اهل هوای همیشه عصمت
خواهی رساند , یادت نرود گُلم
به جای من از صمیم همین زندگی
سرا روی چشم به راه ماندگان مرا ببوس
دیگر سفارشی نیست
تنهاجان تو و جان پرندگان پر بسته ای که دی ماه
به ایوان خانه می آیند
[ سه شنبه 90/12/2 ] [ 9:11 صبح ] [ امیر ]