گفتـگو با مهرانه مهیـن ترابی؛ بازیگر تئـاتر، تلویزیون و سینما
مهرانه مهین ترابی، در مدت 23 سالی که از حضورش در تلویزیون می گذرد، نزدیک به 40 سریال مختلف بازی کرده. او از خاطرات دوران کودکی، جوانی، شروع بازیگری، همکاری اش با کارگردان های مختلف و ... می گوید.
مهرانه مهین ترابی، بعد از 23 سال حضور فعال در تلویزیون و بازی در سریال های خوش ساخت کارگردان های مطرح، هنوز هم که هنوز است برای بیشتر ما با همان نقش "مهین" سریال "همسران" شناخته می شود. زنی مدیر و به قول خودش تا حدی سلطه جو، که در شرایط بسته و مردسالار اوایل دهه هفتاد، توانست با یک کمدی مخصوص به خود، قالبی جدید از زنان روز جامعه را به تصویر بگذارد. او بلافاصله بعد از "همسران"، در نقش "عاطفه" سریال "خانه سبز"، در قالب زن امروزی دیگری قرار گرفت و در مقابل زنده یاد خسرو شکیبایی، یک بار دیگر در بازیگری به اوج موفقیت رسید.
او در پروژه هایی مثل "صاحبدلان"، "نرگس"، "همه بچه های من"، "شمس العماره"، "در مسیر زاینده رود" و "زمانه" با کارگردان های مطرحی مثل حسن فتحی، محمد حسین لطیفی، مرضیه برومند، سامان مقدم، سیروس مقدم و ... همکاری کرد و توانست مهره مهمی در موفقیت این سریال ها باشد. او حالا یک بار دیگر با نقشی کوتاه، در سریال "بچه های نسبتا بد"، با سیروس مقدم همکاری داشت. گفتگوی ما با این هنرمند با اینکه به بهانه سریال سیروس مقدم انجام شد اما حال و هوایی کاملا متفاوت به خودش گرفت. از او خواستیم به جای صحبت راجع به سریال، از خاطره های جالب دوران کودکی، جوانی و اولین حضورش در سینما و تلویزیون برایمان تعریف کند.
دوران کودکی
در خانواده مان هنرمند یا اهل بازیگری و سینما نداشتیم اما من خودم آنطور که یادم می آید یک حس عجیبی توی وجودم بود. مثلا در سن 10 سالگی که بچه های دیگر دنبال بازی بودند و آهنگ های الکی گوش می کردند شدیدا به آهنگ های شارل آرناوور، خوانده مشهور فرانسوی علاقه داشتم. ساعت ها می نشستم پای گرامافون و لذت عجیبی می بردم. یا مثلا به شعرهای یکی از شاعرانی که برای آهنگ های آن زمان می سرود به شدت علاقمند بودم. یادم می آید با همان عقل بچگی خودم یک روز یواشکی نامه نوشتم برای عمویش! به خودش که دسترسی نداشتم. فقط می دانستم عمویش حمید قنبری است که در رادیو صحبت می کند. نوشتم که من این ترانه برادرزاده شما را خیلی دوست دارم و فرستادم برای رادیو.
از گمرک به سینما
ارزیابی گمرک بودم. بعد از دیپلم یک دوره دو ساله کاردانی ارزیابی گمرک را گرفته بودم و مشغول کار بودم. شش ماه بود که داشتم کار می کردم اما اصلا کارم را دوست نداشتم. همزمان با آن، کلاس های تئاتر می رفتم در کتابخانه کرج. آنجا خیلی زیاد رفت و آمد می کردم.
در آنجا آقای فرامرز صدیقی کلاس تئاتر راه انداخته بود و من هم بر اثر کنجکاوی رفتم سر این کلاس ها. بچه های آن گروه داشتند نمایش "گلدونه خانم" اسماعیل خلج را تمرین می کردند. من هم رفتم نشستم کنارشان دختری نقش گلدونه را بازی می کرد که قرار بود یک جمله را با یک لحنی بخواند. مدام اشتباه می کرد تا اینکه یکمرتبه آقای صدیقی با عصبانیت برگشت طرف من گفت اصلا تو بخوان! من هم گفتم و نشان به آن نشان که آن دختر بیچاره اخراج شد و با نامردی تمامر فتم سر جایش! البته هیچ وقت آن نمایش به اجرا نرسید. فقط آن زمان صدیقی خیلی من را تشویق می کرد تا بازیگری را ادامه دهم.
شروع بازیگری در بحبوحه انقلاب
سال 58 چند ماه بعد از پیروزی انقلاب وارد دانشگاه شدم. واقعا باید بگویم که در بدترین شرایط موجود تصمیم گرفتم بازیگر شوم و خیلی بدشانس بودم. در اوج جوانی ام عملا زیاد نتوانستم کار کنم چون در آن زمان و شرایط، فیلم زیادی ساخته نمی شد. فعالیت تئاتری هم خیلی محدود بود. اولین فیلم سینمایی ام را وقتی بازی کردم که 28 سالم بود، در صورتی که کاملا آمادگی داشتم که از 20 سالگی بازی کنم.
ورود به سینما با گلبهار
اولین شانسی که برایم پیش آمد تا بتوانم بازی کنم، کاری بود به اسم "گلبهار"! سال 64 به کارگردانی زنده یاد تهمینه اردکانی در آن بازی کردم که فیلم با کیفیتی هم نبود و همه بدون استثنا کار اولشان بود. از فیلمبردار گرفته تا خود خانم اردکانی و دستیارش آقای معززی و دو، سه تا دختر جوان، همگی کار اولمان بود. به هر حال موقعیت آن زمان آنطوری بود. جالب اینجاست که چند بار از تلویزیون پخش شد و خیلی ها کار را دیدند.
ورود به تلویزیون
سه سال بعد از "گلبهار"، سال 67 "دورانس ربی" را با خسرو معصومی کار کردم. این وسط ها چندتا فیلم و تئاتر دیگر کار کردم تا سال 69 که آمدم تلویزیون. اولین کاری که در تلویزون انجام دادم، "مش خیرالله و صندوقچه اسرار" به کارگردانی حسین فردرو بود. آنجا برای اولین بار با فردوس کاویانی همبازی شدم. سریالی اپیزودیک بود که یک اپیزود سه، چهار قسمتی اش را ما بازی کردیم. خیلی هم قصه بانمکی شد و اتفاقا جالب اینجا بود که به چشم آمد و همه هم دیدند.
مهین در همسران
اوایل تیر سال 73 آقای بیرنگ من را صدا کرد دفترش که برای "همسران" صحبت کنیم. نمایش "مش خیرالله و صندوقچه اسرار" را دیده بودو گفت که نقش مهین را اصلا برای خود من نوشته. دلم می خواست بروم اما مجبور بودم "بهاران در بهار" را تمام کنم. آنها هم خیلی برای شروع کار عجله داشتند.
در این فاصله آنها با غلامحسین لطفی و یک خانم بازیگر دیگری که الان اسمش یادم نیست "همسران" را شروع کردند و بردند جلوی دوربین. قرار بود لطفی هم کارگردان کار باشد هم بازیگر. نیم ساعت از سریال را گرفته بودند اما آقای بیرنگ از نتیجه کار راضی نشده بود پیشنهاد کرده بود که آقای لطفی یا فقط بازیگر باشد یا کارگردان چون اعتقاد داشته که همزمان با هم جور درنمی آید. بحث شان می شود و غلامحسین لطفی از پروژه می رود. دوباره تمام کست و همه چیز را از اول می چینند. آن موقع من وقت آزاد داشتم و از فردوس کاویانی هم دعوت کردندن که نقش کمال را بازی کند. اتفاقا اسم کمال را هم خودم پیشنهاد دادم.
خانه سبز
بعد از "همسران"، قرار بود بیژن بیرنگ و مسعود رسام، فصل دوم آن را هم بسازند. متاسفانه آقای کاویانی همراهی نکرد. هر کاری کردند نخواست با گروه همکاری کند. برای همین "همسران 2" منتفی شد. همه رفتند من ماندنم و لوکیشن و دوتا کارگردان ها. بعد از آن برای "خانه سبز" صحبت کردند و کم کم زنده یاد خسرو شکیبایی و سایر بازیگران به آن اضافه شدند. خانه سبز هم شش ماه تصویربرداری شد و در 26 قسمت ساخته شد اما یکسری مسائل جنبی در طول کار به وجود آمد که وقتی قرار شد سری دومش را بسازند، نتوانستیم در کنار کار قرار بگیریم.
تفاوت های نقش مهین و عاطفه
در "خانه سبز" و "همسران"، با یک کارگردان کار کردم اما هیچ کس نمی تواند بگوید که "مهین" و "عاطفه" از یک جنس بودند. به نظرم قصه خیلی تعیین کننده است. چارچوب شخصیت ها را خود قصه تعیین می کند.
مثلا اگر قرار است زن خانه داری باشم که شوهرش دامداری دارد و یکجورهایی مدیر خانه است تا وقتی می خواهم زنی که رقیب شوهرش است. وکیل است و ... را بازی کنم خیلی با هم فرق می کند. البته یک خطر بزرگی وجود داشت. اینکه خب یک نویسنده هر دو کارها یکی بود حتی بعضی وقت ها دیالوگ ها شبیه به هم می شد و این کلافه ام می کرد.
سختی های کار با مرضیه برومند
در تمام این مدت با دوتا کارگردان خانم کار کردم؛ مرضیه برومند و پریسا بخت آور. وقتی خانم برومند زنگ زد برای "همه بچه های من" پیشنهاد همکاری کند سر کار دیگری بودم و اصلا نمی توانستم اما آنقدر مراحل پیش تولید طولانی شد تا بالاخره نقش به من رسید. تجربه خوبی بود اما متاسفانه خیلی زمان پخش بدی داشت. مدام ساعت پخشش تغییر می کرد.
قصه های بامزه ای داشت. در هر حال کار کردن با مرضیه برومند اصلا کار ساده ای نیست. خیلی سختگیر است. من خیلی خوب درکش می کنم چون به هر حال یک زن است و اگر نظم و ترتیب و سختگیری خاص خودش را نداشته باشد نمی تواند موفق شود اما خب خیلی وقت ها زیادی سختگیری می کند.
کم کاری در سینما
با اینکه کارم را با سینما شروع کردم اما در سینما نتوانستم موفقیت خاصی به دست بیاورم. علت اصلی اش فکر می کنم همان پایین بودن آمار ساخت فیلم در آن سال ها بود چون تا سال 74 73 فیلم چندانی در سینما ساخته نمی شد. بعدش هم یک رسم عجیبی وجود دارد که انگار وقتی کسی می رود سراغ تلویزیون و به اصطلاح آلوده آن می شود. دیگر نمی تواند برگردد سینما.
مثلا شاید اگر همان موقع در سینما می ماندم، دو سال یک بار بهم پیشنهاد می شد اما خب جوان بودم دوست داشتم زیاد کار کنم. بعد از اینکه با "همسران" شناخته شدم پیشنهاد سینمایی زیادی داشتم اما آن موقع به سنی رسیده بودم که نقش جوان اول را نمی توانستم بازی کنم برای همین هم تمام نقش هایی که بعد از آن به من پیشنهاد شد. نقش های کناری بود. من نمی خواستم که نقش اول خودم را در تلویزیون بگذارم و یک نقش کم اکت و فرعی را بازی کنم."
اعتراض کمال به شستن ظرف و بادمجان پوست کندن
همسران در دوره ای پخش می شد که یکجور جو مردسالاری در سریال های مختلف تلویزیون وجود داشت. همه با مزه گی اش این بود که یکجورهایی رابطه تعریف شده آن زمان را به هم می ریخت و معکوس می کرد. مثلا جایی بود که من داشتم تلویزیون نگاه می کردم و کمال داشت بادمجان پوست می کند. خیلی جالب بود آقای کاویانی هر دفعه اعتراض می کرد که این کارها را نکنید. همه می آیند به من می گویند زن ذلیل! مدام بهم می گفت خانم مهین ترابی، تو را به خدا آنقدر سر من داد نزنید. همه دوست ها و آشناها اذیتم می کنند. خب حق هم داشت فکر کنید با آن سبیل مردانه، دستکش دستش می کرد و پیشبند می بست و می ایستاد به ظرف شستن.
خب چنین مسئله ای در جامعه 20 سال پیش، عجیب به نظر می رسید. همه ارزش های جامعه وارونه شده بود اما از آنجایی که یک محبتی میان آنها در جریان بود، ته ته سریال، هیچ کس حس بدی پیدا نمی کرد. به رغم اینکه شاید یک مقدار غیرعادی بود اما جواب داد. به نظرم هیچ کس مثل بیژن بیرنگ نمی توانست چنین چیزی از آب دربیاورد. بازخوردهای خیلی خوبی آن زمان از سریال گرفتیم.
ورود تلویزیون به کرج و عشق به بازیگری
زمانی که بچه بودم تئاتر نمی رفتیم. در کرج اصلا تئاتری وجود نداشت و اگر هم بود ما با چنین پدیده ای آشنا نبودیم یا کسی نبود که مرا به تئاتر ببرد و معمولا چنین اتفاقی نمی افتاد اما یک آقایی بود که یکسری عروسک خیمه شب بازی می آورد، آنها را از داخل صفحه ای شبیه ساتن درمی آورد و حرکت شان می داد. مثل همین خیمه شب بازی های خودمان. بعضی وقت ها می رفتیم آنها را می دیدیم اما باز هم این هیچ وقت انگیزه ای را در من به وجود نیاورد که دنبال بازیگری بروم. وقتی 14 سالم شد، برای اولین بار پای تلویزیون به خانه ما باز شد.
قبل از آن هیچ تصویری از برنامه های تلویزیونی نداشتیم. تلویزیون خیلی تحت تاثیرم قرار داد. تمام تابستان صبح تا غروب می نشستم پای آن. یادم می آید یک سریال پخش می شد به اسم "دنیای لوسی". من عاشق بازیگر نقش لوسی شده بودم. آنقدر حرکاتش برایم شیرین و بامزه بود که توی دلم فکر می کردم کاش بتوانم مثل این بازیگر شوم اما همان موقع هم هیچ وقت برایم جدی نبود و فقط ته ذهنم را مشغول کرده بود. فکرش را هم نمی کردم چند سال بعد از آن بتوانم بازیگر شوم.
سوءتفاهم در بچه های نسبتا بد
درباره بازی در "بچه های نسبتا بد" مصاحبه ای با خبرنگار روزنامه جام جم انجام دادم. او از من پرسید شما که معمولا نقش کوتاه بازی نمی کنی، چرا حاضر شدی در "بچه های نسبتا بد" نقش به این کوتاهی کار کنی. گفتم کسی که مسئول انتخاب بازیگران بود دوست چندین و چند ساله ام بود و از روی رفاقت قبول کردم. وقتی به من اصرار کردم بروم نمی توانستم نه بگویم. بعد آن خبرنگار گفت ما دوست داریم شما را مثل همیشه در نقش های پررنگ ببینیم گفتم قول می دهم دیگر اینطوری بازی نکنم. این حرف انگار به یکسری ها برخورده بود. من منظورم این نبود که دلم نمی خواست با این گروه کار کنم می خواستم بگویم دلم نمی خواهد با این شرایط جلوی دوربین بروم.
[ دوشنبه 92/9/25 ] [ 10:1 صبح ] [ امیر ]