نامه علیرضا افتخاری به محمدرضا شجریان؛ بیا سکوت را بشکن!
«ما آجر نیستیم که بمانیم. عمری از ما گذاشته است. باید هر کدام در نوای هم بخوانیم. ما یک جمع خانوادهایم. ما باید اسم همدیگر را صدا بزنیم. ما باید همایون هم باشیم. ما نباید ورود را از هم بپوشانیم و اجازه گذر را به یکدیگر ببندیم. ما از همدیگر میترسیم. ما در یک باغ هستیم. با افکار یک درخت پربار باید سرزنده و شاداب، از دور یکدیگر را صدا بزنیم. نزدیک هم بیاییم با محبت. چرا دستخطهامان برای هم خوانا نیست. صدا بزن مرا. نزدیکتر بیا.
چرا هوا را آنچنان برای هم سرد کردهایم که باید در دیدارهایمان با پالتوی زمستانی باشیم. نباید دیگران برای ما تصمیم بگیرند، کدام طرف برو، کدام طرف نرو.
ما همیشه در عزای همدیگر جمع میشویم آن هم با لباسهای شیک. اما حیف کسی نیست برای خودمان شعر بگوید. کسی نیست ترقهای به زمین بزند تا همه از حصاری که سرمای وجودمان را احاطه کرده، بیدار شویم.
من چرا در گذر وجود شما از کنار جدولهای دسته جمعی بگذرم، آن هم غریب و تنها. دوست دارم یکی مرا صدا بزند با اسم کوچک رضا، رضا، رضا!
خود را به من بنما. پیغامت زیباست اما خود را بنما. ما ته خط رسیدیم. یکی هفتاد و دو سال، یکی هشتاد و دو سال. حال یکی کمتر، یکی بیشتر. چیز دیگری از راه مرگ نمانده است. کمی پای گرمای هم بنشینیم. این بهترین یادگاری است که برای هم مینویسیم.
محمدرضا شجریان دوستت داریم. اما نه با پیغام. خود را در لای یادداشت وزینات نپیچ. غریبی نکن. میدانم هوا سرد است. خیلی سرد است. هوا مه آلود است. نه آفتابی، نه خورشیدی، نه آتشی.
بیا سکوت را بشکن با نوای خود.
[ چهارشنبه 92/9/6 ] [ 9:37 صبح ] [ امیر ]