تصاویر دیدنی (9)
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:47 عصر ] [ امیر ]
جنجال رابطه نامشروع زن متاهل در فیس بوک+عکس
جنجال رابطه نامشروع زن متاهل در فیس بوک
بازهم فیسبوک ، یک زن 35 ساله متاهل پس از به اشتراک گذاری عکس های خود در فیسبوک مبنی بر زنده بودنش تا 2 روز دیگر قربانیان بین 16 تا 18 ساله خود را در فیس بوک می فریفت و بعد از قرار گذاشتن و برقراری رابطه نامشروع با آنان از لحظات سپری شده به صورت پنهانی فیلم و عکس تهیه می نمود سپس از آنان در مقابل نپرداختن هزینه مورد نظرش و منتشر نمودن فیلم و عکس در یوتیوپ و فیسبوک از قربانیان خود اخاذی می نمود و آنان را وادار به رابطه نامشروع میکرد.
بر اساس گزارش های منتشر شده توسط پلیس این زن شیطان صفت که جنیفر دمیسی نام دارد خود را دختری 16 ساله و مبتلا به بیماری سرطان معرفی می نمود و با پوشاندن موی سر خود طوری که سرش بدون مو دیده شود و پوشیدن لباس مخصوص بیماران سرطانی یک بیمارستان در آریزونا به صورت گفتگوی تصویری آنلاین قربانیان خود را به بهانه بازدید وی در مکان هایی که وی انتخاب می نمود قرار ملاقات می گذاشت.
به گفته پلیس وی به مدت 5 سال به این شیوه تحت تاثیر قرار دادن قربانیان خود سوء استفاده می نمود.
این زن به علت آنکه یکی از قربانیان خود از پرداختن پول سر باز زد او را تهدید به انتشار عکس ها و فیلم های گرفته شده نمود نوجوان 15 ساله والدین خود را در جریان قرار داد و آن ها با مشاوره و همکاری پلیس طبق یک نقشه دقیق و حساب شده با قرار دادن یک افسر پلیس با هویت جعلی در صفحه فیسبوک طوری که از دوستان قربانی 16 ساله به شمار آید توجه جنیفر دمیسی را جلب نمودند و در نهایت با حضور پلیس به صورت مخفیانه در محل قرار پس از حضور وی در اتومبیل شخصی اش دستگیر شد.
وی به جرم تجاوز به عنف و سوء استفاده جنسی از نوجوانان به وسیله فیس بوک و اخاذی از آنان طی 5 سال گذشته دستگیر و به زندان منتقل شد تا اولین جلسه دادگاه او در تاریخ 22 اوت سال جاری برگزار شود.
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:45 عصر ] [ امیر ]
«ابراهیم پاشا»ی حریم سلطان در شبکه 3
روزنامه هفت صبح: مدتی است بازار شایعات درباره حضور بازیگران ترک و در رأس شان چهره های مطرح سریال «حریم سلطان» در فیلم و سریال های ایرانی حسابی داغ است. در تازه ترین نمونه، هفته نامه وصف صبا خبر داده که اوکان یالبیک، بازیگر نقش ابراهیم پاشا «حریم سلطان» در سریال «آوای باران» به کارگردانی سعید سهیلی زاده بازی کرده.
طبق پیگیری هاتی ما، این خبر تاییدشده؛ منتهی سازندگانه هنوز مطمئن نیستند مسئولان تلویزیون اجازه پخش سکانس های مربوط به بازی اوکان یالبیک را می دهند یا خیر. سهیلی زاده که با «فاصله ها»، «دلنوازان» و «ترانه مادری» در جذب قشر خاصی از جامعه موفق بود، در تلاش برای ثبت این نوآوری به نام خودش است.
حساسیت های تلویزیون بجاست؟
نگرانی سازندگان «آوای باران» از پخش یا عدم پخش سکانس های مربوط به بازیگر ترک، در حالی مطرح است که اخیرا تلویزیون اقدام به پخش فیلم «فرشتگان قصاب» با بازی دارین حمزه، بازیگر حاشیه ساز لبنانی کردند. این فیلم بعد از حاشیه هایی که به خاطر حضور حمزه در صحنه های غیراخلاقی فیلم «هتل بیروت» به وجود آمد ساخته شد.
جالب آنکه «فرشتگان قصاب» به سفارش موسسه شهید آوینی ساخته شد و بدون اکران در سینماها روی آنتن شبکه یک رفت. البته با پخش این فیلم نه تنها آب از آب تکان نخورد که چند رسانه ارزشی سوژه آن را ستایش کردند. حالا باید دید مسئولان تلویزیون درباره بازیگر حریم سلطان هم همین سعه صدر را دارند؟
باندهای گدایی در پایتخت
درباره «آوای باران» هم همینقدر بدانید که سهیلی زاده این بار هم دست روی سوژه ای اجتماعی گذاشته. او در این سریال زندگی دختری به نام باران را در دو مقطع دهه 70 و 90 روایت کرده. سریالی که محور آن باندهای گدایی در پایتخت است.
فیلمنامه «آوای باران» را علیرضا کاظمی پور و سعید جلالی نوشته اند و محمد هاشمی آن را در 40 قست برای شبکه سه آماده می کند. ثریا قاسمی، حمیدرضا پگاه، سام درخشانی، الهام چرخنده، مهران احمدی، سپیده خداوردی، امیر دژاکام و سیاوش خیرابی بازیگران اصلی این سریال هستند.
خرم سلطان هم می آید؟
هفته پیش خبری در هفت صبح منتشر کردیم که سازندگان سریال «روزی روزگاری عاشقی» به کارگردانی حسن فتحی در تلاش برای فراهم کردن زمینه حضور مریم اوزرلی بازیگر نقش «خرم سلطان» در سریال «حریم سلطان» هستند. این خبر به خاطر حساسیت های احتمالی تکذیب شد اما آنطور که از قرائن و شواهد برمی آید عوامل سازنده سریال در تلاش هستند حتی اگر موفق به استفاده از این بازیگر نشوند، پای دیگر بازیگران شناخته شده ترک را به سریال شان باز کنند. این اتفاق خیلی هم درو از ذهن نیست چرا که هر چقدر در تلویزیون محدودیت و حساسیت کاذب در این باره وجود دارد، شبکه نمایش خانگی از آزادی عمل بیشتری برخوردار است.
علاقه به بازیگران خارجی
سازندگان فیلم ها و سریال ها علاقه زیادی به استفاده از بازیگران خارجی دارند. فعلا بازار ترکیه داغ است ولی به خاطر محدودیت هایی که در استفاده از چهره های شناخته شده ترک دارند، سراغ بازیگران کمتر شناخته شده دیار عثمانی می روند.
همین سریال «آوای باران» چند بازیگر ناشناخته ترک دارد که مشکلی برای پخش ندارند. سازندگان «روزی روزگاری عاشقی» هم حتما از چند بازیگر ناشناخته استفاده می کنند.
فیلم پرحاشیه «لاله» از «سینان تازچو» بازیگران مطرح ترکیه که سریال «عشق و جزا» معروفترین اثر او بوده، استفاده کرده. در مقطعی شایعه شد که سازندگان این فیلم آنجلینا جولی و جسیکا آلبا را برای نقش لاله در نظر دارند که اگر موج اعتراض ها نبود چه بسا پای آنها را به ایران باز می کردند. مسعود ده نمکی هم هیچگاه رسما خبر حضور خانم جولی در «رسوایی» را تکذیب نکرد.
لوکیشنی به نام ترکیه
ترکیه به خاطر قرابت فرهنگی اش، لوکیشن مناسبی برای فیلم و سریال های ما بوده. از فیلم معروف «آدم برفی» بگیرد تا «آکواریوم» و «بغض». «آوای باران»، «مرگ تدریجی یک رویا» و «ماتادور» از جمله سریال هایی هستند که دیار عثمانی را برای لوکیشن انتخاب کرده اند.
چند صباحی است سازندگان فیلم و سریال ها دنبال راهی برای استفاده از چهره های ترک در آثارشان هستند. چه کسی موفق می شود تابوشکنی کند، به شرایط بستگی دارد و خیلی چیزهای دیگر.
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:42 عصر ] [ امیر ]
پـا بـه پـای کودکـی هایـم بیـا ...
پـا بـه پـای کودکـی هایـم بیـا ...
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خنده ات را ساز کن
باز هم با خنده ات اعجاز کن
پا بکوب و لج کن و راضی نشو
با کسی جز عشق همبازی نشو
بچه های کوچه را هم کن خبر
عاقلی را یک شب از یادت ببر
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای و قوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب آسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هر شب مادربزرگ
ماجرای بزبز قندی و گرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو و پنیر !
همکلاسی ! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست ؟
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای ؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنگ نیست ؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست ؟
رنگ دنیایت هنوزم آبی است ؟
آسمان باورت مهتابی است ؟
هرکجایی, شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه ، گریه کن !
کودکی تو ، کودکانه گریه کن!
ای رفیق روزهای گرم و سرد
سادگی هایم به سویم باز گرد!
سروده دکتر مجدالدین میرفخرایی، متخلص به گلچین گیلانی
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:38 عصر ] [ امیر ]
چرا هیچ زنی عاشقم نمیشه ؟
گمان میکنید درها همیشه به روی شما بسته است و گاهی بهخود میگویید، شاید این زنهای عجیبوغریب، لیاقت عشق شما را ندارند. گاهی فکر میکنید زنها عاشق مردهایی میشوند که حسابی فریبشان میدهند و زندگی را برایشان جهنم میکنند و به خود میگویید که «مردهای خوب همیشه تنها هستند» و براساس همین قانون نانوشته، شما هم نمیتوانید جفت زندگیتان را پیدا کنید. اما شاید داستان به این تلخی هم نباشد. شاید شما هم اشتباهات ریز ودرشتی را مرتکب میشوید که راه را برای پیدا شدن این عشق میبندند. اگر میخواهید در خواستگاری بعدیتان «بله» بشنوید، یک بار دیگر خودتان را زیر ذرهبین بگذارید. آیا شما پیش از این، چنین اشتباهاتی را تکرار میکردهاید؟
با همه چیز موافقید؟
درست است که زنها تایید شدن را دوست دارند، اما آنها با مردهایی که هیچ عقیدهای ندارند و بدون چانهزدن همه حرفهایشان را قبول میکنند هم میانهای ندارند. آنها دوست دارند در جریان صحبت کردن، به جای تکان دادن سر و بله گفتن، فعال باشید و با بیان عقایدتان، نشان دهید که در مورد موضوعاتی که دغدغه اوست، فکر کردهاید و نظری خاص دارید. قرار نیست با حرفهای او مخالفت کنید، بلکه تنها نباید مثل یک عروسک کوکی، بهجای مشارکت در بحث و بیان عقایدتان، سر خود را تکان دهید.
شما در دوره نامزدی برای نشان دادن مواضعتان فرصت خواهید داشت و شاید بعد از شکلگیری ارتباط، ببینید که همسر آیندهتان هم مواضعی شبیه شما دارد اما اگر بخواهید در همان جلسه اول، ریز تا درشت اعتقاداتتان را برایش آشکار کنید، قطعا او را از دست میدهید
ظاهرتان کار دستتان میدهد؟
بیتوجهی یا توجه بیش از حد به ظاهر، میتواند اولین قرار را به آخرین ملاقات تبدیل کند. لباسهای کهنه، نامرتب و بیگانه با هم، درست به اندازه لباسهایی که بیش از اندازه و بدون توجه به موقعیت آراسته هستند، میتوانند یک زن را از شما دور کنند. مهم نیست که لباس میلیونی به تن کرده باشید یا با هزینه کمی، برای این ملاقات سرنوشتساز آماده شده باشید. تنها چیزی که اهمیت دارد، این است که شرایط را درک کنید. با دختری که میخواهید از او خواستگاری کنید کجا قرار گذاشتهاید؟ یک رستوران گرانقیمت، یک کافیشاپ ساده؟ یا قرار است با او در حضور خانوادهاش صحبت کنید؟ اگر شما میخواهید با همسر احتمالی آیندهتان به کافیشاپ بروید، یک کت و شلوار مشکی با کفشهای ورنی و پیراهن سفید، هرگز شما را دلنشینتر نمیکند و اگر میخواهید در حضور خانوادهاش با او حرف بزنید، یک تیشرت و شلوار جین، حتی در گرمای تابستان هم لباس مناسبی برایتان نخواهد بود؛ پس به زمان و مکان توجه کنید و نه زیاد اشرافی باشید و نه زیاد خاکی.
زیاد حرف میزنید؟
این اشتباه، یکی از رایجترین اشتباهات مردها در اولین ملاقات است. برخی از مردها گمان میکنند اگر بیوقفه در مورد خودشان توضیح دهند و درمورد شرایط و آرزوهای طرف مقابلشان سؤال کنند، او را زودتر میشناسند و زودتر به نتیجه میرسند. آنها بدون آنکه فرد مقابلشان بخواهد، ریز تا درشت زندگیشان را بیان میکنند و مثل بچههای رؤیایی، در مورد اینکه میخواهند زندگی آیندهشان چطور باشد، حرف میزنند. اگر نمیخواهید یک زن را در اولین دیدار از خودتان برانید، اجازه دهید شرایطی که در آن قرار دارید، موضوع صحبتها را ایجاد کند و بدون مکث کردن، کلماتتان را روی سرش آوار نکنید. مهم نیست حرفهای شما چقدر جالب باشد، مهم این است که تنها کسی نباشید که در این قرار حرف میزند.
او را نمیبینید؟
بعضی مردها میگویند چون مثل دیگران رند و اهل حرف زدن نیستند، نمیتوانند دل هیچ زنی را به دست بیاورند. آنها معتقدند بهدلیل خوبی و حجب و حیایشان همیشه تنها میمانند. اما زنها نظر دیگری درباره آنها دارند. زنها با مردهای رند میانه خوبی ندارند اما خیلی زود عاشق مردهای اجتماعیای میشوند که آداب برقراری ارتباط را خوب میدانند. اگر شما در اولین قرار، چشمهایتان را به کفشتان میدوزید و با صدایی که به سختی شنیده میشود، جملات کوتاهتان را بیان میکنید، نباید انتظار داشته باشید که یک زن عاشق شما شود. یکی از اتفاقاتی که میتواند شما را از اولین ملاقات پیروز بیرون بیاورد، برقراری درست ارتباط کلامی است. همسر احتمالی آینده شما که در مقابل شما نشسته، باید توجه شما را احساس کند و نگاه، بهترین ابزار نشان دادن این توجه است.
دلتان نمیآید خداحافظی کنید؟
شاید از نظر شما او گزینه ایدهآلی باشد اما حتی به این بهانه هم نباید قرار را از آنچه باید، طولانیتر کنید. یکی از قانونهای مهم در قرار اول، مختصر و مفید بودن آن است. شما میتوانید شام یا ناهار را با هم بخورید یا در یک کافیشاپ عصرانه میل کنید، اما اگر بعد از این قرار هم از او دعوت کنید که با شما به سینما بیاید یا چند ساعت بیشتر برایتان وقت بگذارد، احتمالا این گزینه را هم از دست خواهید داد و باز هم مجرد خواهید ماند.
از تجربههای قبلی، زیاد حرف میزنید؟
شاید گمان کنید بیان تجربههای شکستخورده قبلی و ظلمهایی که در حقتان شده، میتواند شما را بهتر نشان دهد، اما واقعیت این است که زنها دوست دارند تجربههای تلخ و شیرین قبلیتان را در یک چمدان بگذارید و از کوه پرتشان کنید. آنها میخواهند هیچ پیشزمینه خوب یا بد عاطفیای در ذهن شما نباشد و با کسی وارد رابطه شوند که ذهنش جای هیچچیز دیگری نیست. حتی اگر پیش از این بارها به خواستگاری رفتهاید یا تجربه نامزدی شکستخوردهای را در کارنامه دارید، صحبت از این موضوعات را به بعد موکول کنید و هیچ فرشته یا دیوی را در قرار اول معرفی نکنید و از او هم نخواهید در مورد تجربههای قبلیاش برایتان چیزی بگوید.
نمیدانید کجای کارید؟
یادتان نرود که قرار اول، تنها قرار اول است. حاصل این چند ساعت، تنها یک آشنایی اولیه و سطحی خواهد بود و اگر این روز را با موفقیت سپری کنید، در ماههای نامزدی فرصتی برای شناخت بیشتر پیدا خواهید کرد اما اگر زنی احساس کند از همان قرار اول، احساساتتان را درگیر کردهاید و روی این آشنایی بیشتر از آنچه باید حساب کردهاید، از شما فاصله خواهد گرفت. پس بیش از اندازه دست و دلباز نباشید و برای اولین ملاقات، رستورانهای گرانقیمت را انتخاب نکنید. هدیه دادن در اولین قرار، یکی از رایجترین اشتباهاتی است که باعث تنهایی این دسته از مردها میشود. پس حتی خرید گل و شیرینی را هم به جلسه خواستگاری رسمی موکول کنید و در این ملاقات، تنها با روی خوش سراغش بروید.
زیاد خشک یا خیلی شوخ هستید؟
بیش از حد جدی بودن شما در قرار اول به اندازه صمیمیت بیش از حد و شوخطبعی نابجا میتواند دردسرساز باشد. یادتان نرود که شما تنها یک خواستگار هستید و هیچ دوستی دیرینه یا رابطه صمیمانهای با او ندارید. پس به حریم خصوصیاش وارد نشوید، با احترام حرف بزنید و بیش از حد شوخی نکنید. زنها، مردهای شادی که همیشه حرف بامزهای برای گفتن دارند را دوست دارند، اما اگر بخواهید در شوخیکردن افراط کنید و مثل یک کمدین او را بخندانید، قطعا به هیچ نتیجهای نمیرسید.
گربه را دم حجله میکشید؟
گمان میکنید فرد صادقی هستید و به همین دلیل هم میخواهید در همان جلسه اول، همه مواضعتان را روشن کنید و حرفهای آخر را همان اول بزنید؟ شاید همین اتفاق دلیل تنهایی همیشگی شما باشد. اگر میخواهید توجه یک زن را به خود جلب کنید، نباید با بیان قانونهای سفت و سختتان در همان جلسه اول او را بترسانید. شما در دوره نامزدی برای نشان دادن مواضعتان فرصت خواهید داشت و شاید بعد از شکلگیری ارتباط، ببینید که همسر آیندهتان هم مواضعی شبیه شما دارد اما اگر بخواهید در همان جلسه اول، ریز تا درشت اعتقاداتتان را برایش آشکار کنید، قطعا او را از دست میدهید.
گوش نمیکنید؟
یکی از مهمترین موضوعاتی که زنان به آن توجه میکنند، شنیده شدن است. آنها دوست دارند فرد مقابلشان به حرفهایشان توجه کند و از اینکه یک مرد، بیتوجه به صحبتهای آنها، مدام وسط حرفشان بپرد و حرف خودش را بزند، بیزارند. زنان دوست دارند زمانی که حرف میزنند، فرد مقابلشان آرام باشد و تنها با زبان بدن یا حمایت چشمهایش، به آنها ثابت کند که با تمام وجود به گفتههایش توجه میکند. پس سعی کنید بهجای قطع کردن حرفش، تنها کلماتی را برای نشان دادن توجهتان بیان کنید و آنقدر به حرفهایش توجه کنید که با نشان دادن واکنش نادرست، همه چیز از بین نرود.
جای مناسبی قرار نمیگذارید؟
ممکن است شما قبل از این ملاقات، او را ندیده باشید و شناختی نسبت به عقایدش نداشته باشید اما اگر میخواهید این قرار به سرانجام برسد، باید قبل از دیدنش، کمی از فردی که او را برای ازدواج به شما معرفی کرده اطلاعات دریافت کنید؛ اطلاعاتی که به شما لااقل برای انتخاب مکانی مناسب برای قرار گذاشتن کمک میکند. برای مثال اگر او فردی سنتی و آبگوشتدوست است، از حضور در رستوران ایتالیایی لذتی نمیبرد و اگر میانهای با هنر ندارد، دعوت شما به گالری نقاشی نمیتواند او را خوشحال کند. سعی کنید مکان ملاقات را با توجه به شناختی که از او به دست آوردهاید، انتخاب کنید. در بسیاری مواقع، محل قرار بهترین بهانه برای آغاز صحبت است؛ پس این بهانه را از دست ندهید.
منبع:مجله سیب سبز
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:33 عصر ] [ امیر ]
نکاتی مهم برای یک آرایش لب زیبا
نکاتی مهم برای یک آرایش لب زیبا
آرایش لبها می تواند به جذابیت و زیبایی صورت اضافه و یا آن را کم نماید.
نزدن رژ لب بهتر از زدن آن به طور نامرتب یا با رنگهای نامناسب است. با رژ لب می توان فرم لبها را زیباتر و اصلاح نمود و با سایر اعضای صورت متناسب ساخت.
1 – قبل از زدن رژ لب باید لبها کاملا تمیر باشند.
2 – فوندیشن یا پورد معمولا روی لبها هم زده میشود.
3 – یادآوری می شود که رژ لب نباید از لبی به لب دیگر زده شود. باید برای هر لب کاملا اختصاصی باشد. برای پاک کردن آن از گوشه های لب از گوش پاک کن استفاده کنید.
4 – برای انتخاب رنگ رژ لب می توان آن را کنار لب قرار داد و هماهنگی رنگ را با صورت پیدا نمود.
5 – برای زدن رژ لب، لبها را در آرامش کامل به حالت کشیده و جدا از هم (به حالت لبخند) نگه میداریم.
6 – با استفاده از مداد مخصوص خط لب، اول لب بالا را میکشیم که از گوشه لب شروع و به طرف وسط ادامه می یابد سپس لب پایین را می کشیم. رنگ مداد لب را کمی تیره تر از رنگ خود رژ انتخاب کنید.
7 – بعد از تعیین رنگ مناسب، رژ لب را ابتدا به لب بالا و سپس به لب پایین میزنیم. توجه داشته یاشید که با آرایش ترمیمی درست میتوان فرم لبها را به صورت دلخواه نشان داد.
منبع : محشر
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:31 عصر ] [ امیر ]
عاقبت این زن ایرانی با انجام جراحی پلاستیک + عکس
از یک خط خنده ساده شروع شد و تزریق اشتباه یک دکتر زیبایی، بیست سال از بهترین سال های عمرش را گرفت: تلاش بی وقفه برای بهتر شدن اشتباهی که روی صورتش اتفاق افتاده بود.
تجربه ی بارها و بارها تزریق دیگر، جراحی های مختلف و اعمال روش های گوناگون برای خارج کردن سیلیکون تزریق شده ، از”بانوفرجی ” این زن موفق و قدرتمند ، زنی افسرده و ملول ساخت که بیست سال درها را به روی خودش بست ، چراغ ها را خاموش کرد، مهمانی نرفت و از این همه سال های عمرش ، حتی یک عکس یادگاری ندارد. تا این که تصمیم می گیرد خودش را از صورتش جدا کند ، به قدرت های نهفته در طبیعتش برگردد و دوباره به زندگی سلام کند.طبیعتا دعوت از این زن ، برای گفتگو و دوباره دیده شدن ، کار سختی بود ولی خودش معتقد است برای باورهایی که پیدا کرده ، دعوت من از او یک جور امتحان بود تا با این کارش به همه ثابت کند که آدم ها صورت شان نیستند و حقیقت وجودشان از صورت هایی که دارند، بسیار زیباتر است:
بیا از یک فلاش بک به زندگی ات شروع کنیم.
تهران به دنیا آمدم. 5 خواهریم و دو تا برادر. من سومین دختر و شیطان ترین و بی پرواترین و زیباترین دختر خانواده بودم. خدا به پدر و مادرم اول 5 دختر داده بود که من سومی بودم و آن ها آنقدر پسر می خواستند که مرا مثل پسرها بزرگ کرده بودند. بازی های پسرانه می کردم. خیلی از پسرهای کوچه از دست من کتک خوردند. تمام بازی ها را فرماندهی می کردم. یادم هست وقتی پدر مادرم بعد از ظهر ها می خوابیدند اجازه نمی دادم بچه ها توی کوچه بازی کنند یا سروصدا راه بیندازند. می گفتم : پدر و مادرم خوابند و آن ها هم از من حساب می بردند و می رفتند.اگر با خواهرم حرفم می شد ، تمام بچه های محل را طوری قانع می کردم که مثلا نباید با خواهرم حرف بزنید. البته الان آن رفتارم را دوست ندارم ولی آنموقع دوران بچگی ام بود خیلی خوب و بد رفتارم را نمی فهمیدم.
_ چرا می گویی پدر و مادرم مرا مثل پسرها بار آورده بودند؟ مگر چطور رفتار می کردند؟
مثلا خانه ما در محله ی نوسازی بود و پدر و مادرم به من شهامت می دادند که دخترهای دیگر نمی توانند و فقط این می تواند برود با دوچرخه اش نان بخرد. یادم هست اگر در محل کسی به خواهر بزرگم حتی چپ نگاه می کرد، دمار از روزگارش در می آوردم. فکر می کنم خیلی این شهامت ها به ضررم تمام شد. چون یک سری ظرافت ها را در آن دوران از دست دادم البته بعدها در خودم گشتم و آن ظرافت ها را پیدا کردم اما بهای سنگینی هم برایش دادم.
_ درسخوان هم بودی؟
درسم عالی بود. فقط باید 20 می گرفتم. اگر شاگردی از من نمره ی بیشتری می گرفت ، عصری لت و پار برمی گشت خانه. این عشق به درس خواندن در من بود. علوم ارتباطات قبول شدم. عاشق خبرنگاری بودم بعد از آن هم مامایی را دوست داشتم تا در لحظه ی تولد برای آن بچه تمام چیزهای خوب را آرزو کنم و اولین کسی باشم که یک بچه را در بدو تولد بغل می گیرم. یک جور باورم بود. اما چرخ زمانه طور دیگری چرخید. پدرم دفتر کار بزرگی داشت که به خاطر وام یک نفرضامن شد و سندش را بانک گذاشت و بعد، آن آدم ورشکست کرد و دفتر پدرم را مصادره کردند . بعد از آن هم پدرم یک بیماری گرفت و نتوانست دیگر مثل گذشته کار کند و من عاشقانه دوستش داشتم و ترجیح دادم دغدغه ی دانشگاه را رها کنم و پی کار بروم.
_ این اتفاق بعد از دیپلم افتاد؟ یعنی بلافاصله رفتی سرکار؟
نه دوسال هم رفتم انگلیس درس بخوانم. اول پدرم مخالفت کرد.چون هرچه سنش بالاتر رفت سخت گیر تر شد. بعد که اصرارهای مرا دید ، گفت فقط یک سال اجازه می دهم اما من دوسال ماندم و بعد پدرم خودش آمد انگلیس و مرا برگرداند. آمدم ایران. بعد پدر و مادرم مرا فرستادندکلاس تفسیر قرآن. من خیلی این کلاس ها را دوست داشتم. مرا فرستادند پیش حاجیه خانم مالک. پیش آن خانم قرآن خواندن را یادگرفتم و کمی هم تفسیرش را. بعد خیلی از عذاب آتش جهنم ترسیدم. یادم هست آن موقع فقط یک آرزو داشتم و آن آرزو این بود که آن قدر زشت بشوم که دیگر هیچ کس نگاهم نکند تا گناه کنم . بعد ها فهمیدم ذهن آدم هاست که آینده آدم را می سازد و ای کاش چیزهای بهتری آرزو کرده بودم. حواسمان باشد چه آرزو می کنیم و حتی شیوه ی آرزو کردن را به بچه هایمان یاد بدهیم. یادم هست بالا ی پشت بام درس می خواندم و هواپیماها را می دیدم و می گفتم که می شود یک روز من سوار این هواپیماها بشوم و بعد شدم مهماندار هواپیما.
_ پدرت مخالفتی نکرد؟ وقتی سخت گیر تر شده بود چطور اجازه داد بروی مهماندار هواپیما بشوی؟
مهماندار شدن را دوست داشتم ولی اصلا فکر نمی کردم پدرم اجازه بدهد. ولی وقتی پیش آمد و به پدرم گفتم شاید با خودش فکر کرد از این که از ایران بروم که بهتر است. من هم که عاشق مسافرت بودم و فکر کردم مهمانداری به من این امکان را می دهد که سفرهای زیادی بروم و با آدم های زیادی در ارتباط باشم.بعد هم هفت خان سختی را برای مهماندار شدن پشت سرگذاشتم. چندین هزار نفر شرکت کرده بودند و فقط 180 نفر می خواستند. بالاخره قبول شدم . خیلی از مسافرها اسم مرا به خاطر می سپردند. مثلا پرواز تهران به اصفهان فقط 35 دقیقه بود و بیشترش صرف نشستن و بلند شدن هواپیما می شد ولی موقع پیاده شدن مسافرها ، به یکی می گفتم امیدوارم توی امتحانت موفق بشوی. به دیگری می گفتم امیدوارم بیماری مادرت خوب بشود. به آن یکی می گفتم حتما برادر گمشده ات را پیدا می کنی و همکارهایم با تعجب نگاهم می کردند که مگر تو چقدر وقت داشتی که این ها توانسته اند در این مدت کم این همه با تو دردل کنند. به خاطر همین روحیه ام شاید عاشق خبرنگاری بودم.البته عاشق مجری گری و بازیگری هم بودم اما به خاطر اتفاقی که برای صورتم افتاد ، از این آرزو هم محروم شدم.
_ برویم سراغ انگیزه ات برای زیباتر شدن که کار دستت داد. مگر زیبا نبودی؟ یکی از شروط مهماندار شدن در آن سال ها برای قبول شدن در آزمون مهمانداری، زیبایی بود، این چه وسواسی بود که این همه دردسر آفرین شد؟
اعتماد به نفس نسبت به زیبایی ام نداشتم . آن قدر که خلق و خوی مردانه داشتم. همیشه هم از سنم بیشتر نشان داده می شدم. مثلا 18 ساله بودم همه می گفتند بیست و چند ساله ای . چون صورت بزرگی داشتم. دو نفر که پیش من بودند دائم به من می گفتند که بیشتر از سنت نشان می دهی. سی ساله که شدم یکبار به آینه نگاه کردم و دیدم خط خنده ام دارد عمیق می شود. هنوز عمیق نشده بود. رفتم پیش آقای دکتری که گفت کاری می کنم که دیگر هیچ وقت خط خنده را روی صورتت نبینی و کاری می کنم که دیگر هیچ وقت پیر نشوی.حتی من گفتم:” آقای دکتر شنیده ام دارویی که تزریق می کنید بعد از مدتی جذب می شود”. گفت: “نه جذب نمی شود. فروکش می کند.” این حرفش همیشه توی ذهنم ماند.
_ همان اول از دسته گل دکتر با خبر شدی؟ یا کم کم اتفاق افتاد؟
بعد که تزریق شد خیلی خوب شد. خیلی دوست داشتم. عالی شده بود. بعد از چند ماه حس کردم پایین صورتم دارد می افتد. رفتم و گفتم این چرا این طوری شد. گفت ناراحت نباش این بار تزریق را بالاترش می زنم . بعد از چند ماه دوباره همان حس و دوباره تزریق. حتی گفتم آقای دکتر مگر نگفتید یک بارتزریق برای همیشه؟ گفت: نه تقصیر خودت بود.من می خواستم یک سی سی تزریق کنم و تو گفتی همه اش را تزریق کن. خب من که چیزی نمی دانستم. می گفت بهتر می شود من هم می گفتم خب همه اش را بزنید. متاسفانه یک دسته از دکترها وقتی به بن بست می رسند تمام تقصیرها را گردن بیمار می اندازند.
این قصه تا جایی پیش رفت که تا نزدیک چشم هایم تزریق کرد و بعد تمام صورتم ریخت و خیلی بد شد.گفت حالا باید صورتت را بکشم بالا. و رفت تا نزدیک گیجگاه. حالا دیگر هرکسی به من می رسید به جای این که بگوید چند سال بزرگتر به نظر می رسی می گفت:اقلا بیست سال بزرگتر شدی. چرا اینطوری شدی؟ چرا عوض شدی؟ چرا یک شکل دیگری شدی؟ و این صداها مثل چکش می خورد توی سرم و این صداها هی بزرگ وبزرگ تر شد. 23 سال سردرد داشتم. 23 سال روزی سه تا قرص آمی تریپ تیلین می خوردم. دو تا فلوکسیتین می خوردم. مدت ها آمپرازولام می خوردم و ده ها قرص دیگر. شاید امروز اطلاعات پزشکی و روانشناسی من درباره زیبایی و افسردگی، در حد یک متخصص باشد.
_ آن موقع بچه هم داشتی؟ از کی بچه ها متوجه شدند مادرشان دارد تغییر می کند؟ این تغییرها در شیوه ی مادری ات ، چطور نمود پیدا کرد؟
آن موقع دختر و پسرم کوچک بودند و خیلی متوجه نبودند ولی بعد از یک مدتی می دیدند مامان توی عکس ها نیست.نمی گفتم دوست ندارم عکس بگیرم یک جوری طفره می رفتم. کم کم از توی عکس ها حذف شدم. دوست نداشتم جلوی آینه بروم. کم کم رفت و آمد هایم با دوست و آشنا و فامیل کم شد. اگر دخترم را می بردم کلاس نقاشی سه ساعتی که کلاس داشت از سعادت آباد نمی رفتم خانه. اگر زمستان بود پتو می بردم و روی سرم می کشیدم. یا اگر تابستان بود روسری را روی صورتم می کشیدم تا کسی مرا نبیند. همیشه یک گوشه توی تاریکی می نشستم. اگر در خانه چراغ روشن می کردند داد می زدم که چراغ ها را خاموش کنید. منی که همیشه در خانه ام تمام چراغ ها روشن بود شدم آباژوری. بعد اگر 5 تا آباژور روشن بود شد یکی.بچه ها می گفتند نور کم است ولی زیر بار نمی رفتم. داشتم شبیه پدرم رفتار می کردم. دیگر از خودم هم بدم آمده بود که چرا دارم این طوری رفتار می کنم؟
پروسه ی درمان صورتت چطور به تزریق ها و عمل های پی در پی رسید؟ هیچ نقطه ای وجود نداشت که بخواهی توقف کنی و کمی صبر کنی تا یک درمان قطعی پیدا بشود؟ هر دکتری می گفت می توانم، تسلیم می شدی؟
سه سال طول کشید تا این تزریق ها از کنار لبم به گیجگاهم برسد و بعدش هم تازه دکتر رفتن هایم شروع شد. یک عده زیادی از دکتر های تهران و خارج از کشور مرا می شناسند. خیلی جاها می رفتم می گفتند کارخراب شده ی دکتر دیگر را دست نمی زنیم. خیلی جاها می رفتم می گفتند یک عمل ساده می خواهد.عالی می شود. مانده بودم چه کنم. اعتمادکنم یا نه؟ یکی می گفت باید صورت را از کنار گوش ها باز کنم و همه سیلیکون ها را دربیاورم و بعد تمام صورتم را باز کرد و بعدش گفت که این سیلیکون ها وارد نسج شده و نمی شود آن ها را جدا کرد فقط پخش شان کردم. بعد دوباره و دوباره. یکبار وقتی داشتم برای عمل دوباره ی صورتم ، می رفتم بیمارستان ،شهودی برایم رسید که نرو…نکن…ولی گوش نکردم. آن قدر توی فکر بودم که نفهمیدم کجا دارم می روم. داشتم در مسیر یک طرفه مسیر اتوبوس خلاف جهت می رفتم که پلیس جلویم را گرفت که چه کار داری می کنی؟ و من واقعا توی حال خودم نبودم و گیج می زدم بس که در فکر عمل صورتم بودم.بعد از آن عمل صاحب صورتی شدم که عین دف شده بود. بزرگ و گرد.باز از یک شکلی درآمدم و به شکل دیگری درآمده بودم. دوباره خودم را نمی شناختم. هیچ کدام از این صورت ها مال من نبود. دوباره رفتم یک دکتر دیگر. هیچ کس به من نمی گفت دیگر به این صورت دست نزن. صبر کن شاید چند سال دیگر علم پیشرفت کند و راه حل قطعی تری پیدا شود.بعضی از دکتر ها می گفتند : عمل نمی کنم ولی وقتی اصرار می کردم و پیشنهاد پول بالاتری می دادم قبول می کردند. عکسم را می بردم و می گفتم می توانید مرا شبیه قبلم بکنید؟ شاید الان عکس صورت من ، در بیشتر مطب های زیبایی تهران باشد. یک دکتر پیشنهاد داد که بیا خط خنده ات را باز کنم و سیلیکون ها را در بیاورم. مدام به حرف دکتر ها اعتماد می کردم چون دلم می خواست زودتر این ماسک را از روی صورتم بردارم. همه چیز برایم مسخره و مصنوعی شده بود.
سیلیکون ها غیر از این که زیبایی ات را گرفتند عوارض دیگری هم داشتند؟ یعنی نمی شد بی خیالشان بشوی؟
در مقاله ای خواندم که باید دستی را که سیلیکون تزریق می کند، قطع کرد . آن قدر که عوارض بدی دارد.بعد دوباره سیلیکون هایی که بالای صورتم بود راه می افتاد و می آمد پایین. وقتی به صورتم دست می زدم انگار به یک جسم سخت دست می زدم. شب ها که می خوابیدم سیلیکون ها راه می افتاد و قلمبه قلمبه می شد. باز ساکشن کردم . باز ورم و کبودی. یعنی جای تک تک سوزن ها روی صورتم یادم هست. یکبار دیگرساکشن و باز بهتر نشدن و دوباره دکتردوباره عمل باز و یک تزریق دیگر که ببینیم جذب می شود یا نه؟ شاید بعضی از دکترها تجربه ی کاری خوبی روی صورت من پیدا کردند و شدم موش آزمایشگاهی.تا دو سال پیش که رفتم سراغ یک دکترو او گفت من تمام این سیلیکون ها را در می آورم. باز چند دفعه عمل شدم. دفعه اول خیلی بی رحمانه برید و ریخت دور. یک مقداری از صورت من در عمل اول رفت. وقتی خودم را دیدم شاید ساعت ها بی وقفه گریه کردم. صورتم کج شد ومثل گلابی شده بود. بالای صورتم را بزرگ و چانه ام را خیلی کوچک کرده بود. جای بخیه ها بی رحمانه بود.گفتم باز هم این قیافه ی جدید را دوست ندارم و بعد باز هم عمل و عمل و عمل و این خط خنده از بینی تا چانه ام کشیده شد.
تمام آن سال ها دغدغه ات صورتت بود؟ مثال می زنم خدای نکرده بیماری دیگری نداشتی که مثلا حواست را پرت کند و دست از صورتت بکشی؟
من کجی ستون فقرات داشتم . از 12 سالگی که تصادفی کردم و 3 روز در کما بودم این ناراحتی با من بود و آزارم می داد اما این قدر که خرج صورتم کردم و وقت گذاشتم به ستون فقراتم نرسیدم. به خودم نرسیدم . به زندگی ام ، بچه هایم. تمام دغدغه ام شده بود صورتم. شاید خیلی ها فکر کنند خیلی پول دارم ولی واقعا برای رسیدن به یک صورت نرمال سکه فروختم. دیگر دردم زیبایی نبود دردم این بود که می خواستم قیافه ی عادی قبلم را داشته باشم. یک بار اشتباه کردم ولی بعد دیگر نمی خواستم زیباتر شوم فقط می خواستم اشتباهم را جبران کنم. الان هم تا جایی که بتوانم می خواهم مانع اشتباه دیگران بشوم. مثلا چند روز پیش کفش فروشی بودم . دختری گفت شما همان هستید که رفته بودید توی تلویزیون.گفتم بله گفت چرا رفتی سیلیکون زدی مثل من چربی می زدی. نگاهش کردم دیدم شاید بیست و چند ساله باشد. الان سن این وسواس ها نسبت به زیبایی خیلی پایین آمده و خیلی همه گیر شده. امیدوارم واقعا کسی دچار این وسوسه ها نشود چون اتفاق ذره ذره می افتد. درد یک دفعه نازل نمی شود. از یک روزی یک جایی و یک نقطه ای شروع می شود و تا زمانی که سیگنال بفرستد مدت ها طول می کشد. خیلی دلم می خواهد آدم های دیگر اشتباه مرا تکرار نکنند.
_ یعنی خودت دیگر قید عمل و دکتر و درمان را زده ای؟
ببین صورت من درمان لازم دارد دیگر هیچ کدام از این عمل ها به خاطر زیبایی نیست. هنوز هم اگر دکتری باشد که بتواند این ماسک را از روی صورتم بردارد و یک جوری از روش و شیوه ی درمانش مطمئن شوم باز هم صورتم را به دست ها و دانشش می سپارم. البته واقعا دیگر نمی خواهم و نمی توانم هزینه ای بابتش بپردازم اما اگر واقعا مطمئن شوم بهتر می شوم ناچارم .ولی دیگر خیلی سخت اعتماد می کنم. اشتباه بزرگ من این بود که به تمام دکتر ها و هرچه می گفتند سریع اعتماد می کردم چون مثل یک آدم تشنه بودم که هر کسی نشانی از آب می داد ، می رفتم و چقدر سر در گم شدم بابت نشانی های غلط .
_ فکر می کنی در زندگی چه چیز هایی را از دست دادی؟
فکر کن کنار تمام این گیر و دارهای درمان های پی در پی ، تازه می خواستم همسر خوبی باشم ، مادر خوبی باشم و به کارهای خودم هم برسم. خب نمی شد.خیلی ها ترکم کردند. شاید باید ترکم می کردند. اما همین جا از بچه هایم عذر خواهی می کنم. به خاطر آن سردرد ها. به خاطر آن خانه ی تاریک. به خاطر گوشه گیر شدن مادرشان. بعضی وقت ها می خواستند جایی بروند گفتم نمی شود برویم چون خودم حوصله نداشتم یا می خواستم دیده نشوم. همین جا از آن ها معذرت می خواهم. یک دختردارم که متولد 1365 است . دختر بسیار خوبی است. آرشیتکت است ولی یک جاهایی مرا نبخشیده. یک پسر متولد 1367 دارم که مهندسی مکانیک جامدات خوانده وخیلی بچه های خوبی هستند فقط واقعا امیدوارم مرا ببخشند.
کجا به آخر خط رسیدی؟ یعنی تصمیم گرفتی جور دیگری زندگی کنی و جور دیگری لبخند بزنی؟ کجا و کی حصارها را برداشتی؟
آخرش صورتم عوض نشد. این بار با یک دید دیگری رفتم سراغ قرآن وبارها خواندمش. معنی باطنی اش را گرفتم و به آرامش رسیدم.در نهایت خودم باید عوض می شدم. باید این فکر از سرم پاک می شد که من صورتم نیستم. من دستم نیستم بدنم نیستم . من جانم. باید در نظر می گرفتم که من خیلی از صورتم زیباترم. کم کم پیله ام را کندم و زندگی جدیدی را شروع کردم. ذهنم را قوی کردم و از نظر درونی آن قدر قوی شدم که خیلی ها می آیند و برای من از مشکلات شان می گویند و کمک می خواهند. اصلا دوست دارم همین جا ایمیلم را بنویسید تا اگرکسی مثل من به آخر خط رسیده یا زندگی اش شبیه من بوده یا به مشکل دردسرزای یک عمل جراحی برخورده ، با تجربیاتم کمکش کنم:
اگر الان بعضی از مخاطب هایی که این مصاحبه را می خوانند ،دغدغه ی بهتر شدن صورت شان را داشته باشند، دلت می خواهد به آن ها چه بگویی؟
شما را به خدا به صورت هایتان ور نروید. خودتان را زیبا کنید. ذهن و قلبتان را زیبا کنید. سلول ها شعور دارند. می دانند چه اتفاقی دارد می افتد.خیلی وقت ها صورتم گزگز می کنند. احساس می کنم سلول هایم دارند از من شکایت می کنند.می گویند تو خیلی بلا سر ما درآوردی. بیست و چند سال از زندگی ام با دلشوره و افسردگی و درد گذشت. بیست و چند سال خودم را مقصر می دانستم . با این که مهماندار بودم و روزی 500 تا 700 نفر آدم می دیدم ولی سال های سال نمی توانستم حتی با یک آدم رو در رو شوم . با این حال ، دوسال است حالم و مراوداتم بهتر شده چون در یک کلمه خودم را – هرچه که هستم – پذیرفته ام و تسلیمم.
منبع : خبرآنلاین
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:30 عصر ] [ امیر ]
عکسی جالب از کودکی نفیسه روشن
عکسی جالب از کودکی نفیسه روشن
نفیسه روشن متولد اردیبهشت 1361 در محله باغ صبا تهران
فعالیت هنری اش را از سال دوم دبیرستان با ایفای نقش در تئاتر ” بسوی سعادت ” آغاز نمود که در این اولین تجربه ، موفق به دریافت لوح تقدیر از آموزش و پرورش منطقه گردید.
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:29 عصر ] [ امیر ]
ازدواج سرپرست با فرزندخوانده
علی نجفی توانا، وکیل دادگستری در گفتوگو با خبرنگار اجتماعی خبرگزاری تسنیم، در خصوص لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان که براساس تبصره ماده 27 این لایحه، موضوع ازدواج سرپرست با فرزندخواندهاش ممکن شده است، اظهار داشت: فلسفه وجودی قانون حمایت از کودکان و نوجوانان در واقع اتخاذ تدابیری است که ضمن بهتر کردن اوضاع اقتصادی و فرهنگی این افراد را از تحمل مشکلات و مسائل بیشتر در امان نگاه دارد. این قانون در واقع برای حمایت از کودکان و نوجوانانی است که یا بیسرپرست و یا بدسرپرست هستند.
وی ادامه داد: بسیاری از کشورها با تصویب این قانون در این راستا مشکلات را تأمین و مرتفع کردند؛ در حقیقت در عمل وقتی کودکی والدین خود را از دست میدهد یا والدین صلاحیت والدینی نداشتهاند به استناد این قانون خانوادههای علاقهمند و موسسات به عنوان جایگزین قویتر نسبت به حفاظت و مراقبت این کودکان اقدام میکنند.
* جلوگیری از بزه کودکان با ایجاد لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان
این وکیل دادگستری با بیان اینکه هدف از لایحه حمایت از کودکان و نوجوانان اصلاح حمایت از کودکان برای جلوگیری از تباهی، بزهکاری و عوامل مجرمانه از سوی آنان است، افزود: تصویب این قانون مثبت تلقی شده ولی متاسفانه تبصره ماده 27 این قانون با کمال تعجب ضابطهای را پیشبینی کرده است که با ماهیت پیام قانونگذار در تعارض است. در حقیقت قانونگذار فراموش کرده است که وقتی طفل کوچکی توسط خانوادهای نگهداری میشود رابطه عاطفی بین والدین و فرزند آنها ایجاد میشود و در چنین فضایی کودکان آنها را به عنوان سرپرست موقت خود نمیدانند بلکه این افراد را جایگزین والدین خود میدانند. در این راستا چگونه میتوان موضوع ازدواج سرپرست با فرزند خوانده را پذیرفت.
نجفی توانا اظهار داشت: مردی که جایگزین پدر شده بعد از 12 سال چگونه میتواند با دختر خود که به سن 18 سال رسیده است ازدواج کند. به این شکل که یک علاقه عاطفی و جنسی بین آنها ایجاد شود و زمینهساز ازدواج و با کسب مجوز از مرجع قضایی به مرحله اجرا درآید؛ آیا این ظلم مضاعف نیست.
وی ادامه داد: فاصله سنی کودک با فردی که او را به سرپرستی پذیرفته است خود نیز مشکل دیگری است که فرد به قصد ازدواج زمینه را آماده کرده است که باید بگوییم این موضوع با پیام قانونگذار مطابقت ندارد و خلاف آن است و باید تجدید نظر در این راستا صورت گیرد.
* امکان ازدواج سرپرست با فرزندخوانده موجب انحراف و فساد در جامعه میشود
این وکیل دادگستری اظهار داشت: اینکه میگویند دادگاه چنین صلاحی را مطرح کرده و دیگر مشکلی باقی نمیماند، استدلال منطقی نیست چرا که دختری بدون همراه و پشتیبان در خانهای که تصور میکند محل زندگی اوست، با تقاضای ازدواج مواجه شود چگونه میتواند این امکان را داشته باشد که به آرزوهای خود برسد در حقیقت این فرد تسلیم خواسته تحمیلی فردی میشود که به دنبال روابط عاطفی، جنسی و خواسته خود است که باید بگوییم این یک موضوع یک ظلم مضاعف به این کودکان است.
نجفی توانا بیان کرد: در نتیجه ما به جای حمایت از این کودکان شرایطی سخت را برای آنها به وجود آورده و قطعاً این اختلاف سنی زمینهساز انحراف، فساد و بزه برای این افراد خواهد شد که امیدواریم شورای نگهبان با نگاه جامع به بررسی این بخش از قانون پرداخته و آن را مغایر با ماهیت قانون و پیام قانونگذار دانسته و آن را برخلاف انصاف، عدل و قانون بداند و اعلام کند.
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:28 عصر ] [ امیر ]
چادری های فشن + عکس
چادری های فشن + عکس
نسل اول چادری ها: روزگاری چادر نماد یک جریان اعتقادی بود. چادر نه یک نوع لباس بلکه خروجی یک فرهنگ و ارزش اخلاقی و دینی تلقی می شد. ارزش چادر نه به رنگ و شکل بلکه به فرهنگ غنی متصل به آن بود. چادر پوشیدن یا نپوشیدن مساله نبود. حجاب کامل داشتن مسله بود.
نسل دوم چادری ها: مدتی بعد چادر حجابی رسمی و متصل به حاکمیت شد. از این دوره به بعد بود که نماد طبقاتی – سیاسی چادر به نماد ارزشی آن چربید. پیروی نسل ها در پوشش چادر، طبقاتی سازی این پوشش را بیشتر کرد. تا اینکه به صدها دلیل گسست اجتماعی و گسست های نسلی شکل گرفت و بچه ها از مادران خود تبعیت نکردند و کم کم چادر خاصیت طبقاتی خود را از دست داد.
تفاوت نسل دوم چادری ها با نسل اول در نحوه چادر سر کردن و رو گرفتن بود.
نسل سوم چادری ها: نسل سوم چادری ها برای دخترانی است که به صداها دلیل نخواستند یا نتوانستند به رسم و سنت مادران خود پشت کنند. اما از سوی دیگر نیز نخواستند از رقابت با مدینگ جا بمانند. این نسل چادر را دستخوش تطور و تحول کرد. چادری های فشن محصول این نسل است.
حاکمیت نیز برای اینکه چادر را همچنان به عنوان حجاب رسمی داشته باشد با این نسل همراهی کرد. انواع و اقسام چادر طراحی شد. چادر برای این نسل یک نوع پوشش بود مثل مانتو و پوشش های دیگر.
تفاوت این نسل از چادری ها با نسل دوم در شکل و رنگ چادر است.
نسل چهارم چادری ها: مدینگ سازی چادر باعث می شود چادر مثل هر مدی تاریخ مصرف پیدا کند. از سوی دیگر گسست های اجتماعی و شکاف نسلی باعث میشود کارکرد طبقاتی چادر از بین برود.
در این میان کسانی که بمانند نسل چهارم هستند. کسانی که نه به دلیل خاصیت حاکمیتی چادر ونه مدینگ بودن و طراحی آن بلکه به دلیل صبغه ارزشی آن و محتوای عمیق فرهنگی آن چادری ماندند. این نسل چادری ها فرا مد و فرا طبقاتی و فرا سیاسی هستند.
از این نسل کارها برآید.
[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 1:27 عصر ] [ امیر ]