10 منظره جادویی در دنیا
منظره جادویی در دنیا
مناظر و مکانهای دیدنی بسیاری در جهان وجود دارد اما برخی از آنها واقعا چشمانداز جادویی دارند.
از میان مناظری که چشمانداز جادویی دارند میتوان به مناظر زیر اشاره کرد:
1.فایر فلایز هل نیوزیلند
2. فینگلز کیو، جزیره استافا،اسکاتلند
3. دایناسور راک، شمال ایسلند
4.دریاچه هیلیر،استرالیا
5. آنتلوپ کانیون، آریزونا، آمریکا
6. غار گیوکوسندو، اوکیناوا
7. کاپیلا دو مورمال، شیلی
8. گریت بلو هل، سواحل بلیز
9. ماچو پیچو، پرو
10.تنه لوط، بالی
[ شنبه 92/9/2 ] [ 2:16 عصر ] [ امیر ]
ایرانی ها عاشق اسم جدید و عجیب
این روزها بعضی از والدین ترجیح شان این است که اسم بچه شان را یک نام خاص بگذارند. برای همین سازمان ثبت احوال پر شده از اسامی که شبیه هیچ اسم دیگری نیستند.
همشهری جوان: این روزها بعضی از والدین ترجیح شان این است که اسم بچه شان را یک نام خاص بگذارند. برای همین سازمان ثبت احوال پر شده از اسامی که شبیه هیچ اسم دیگری نیستند.
انستیاژ، تامارا، اسپاندا، راتاناز، نیلفام، نوشیکا، ریونیز. کنار هم گرفتن این واژه بیشتر آدم را یاد منوی یک رستوران فرنگی می اندازد تا کتاب راهنمای نامگذاری ثبت احوال، اما اگر دوروبرتان نوزادی قرار است به منصه ظهور برسد! که پدر و مادر کمی متفاوتی هم دارد، حتما به اسم های سخت تر از اینها هم برخواهید خورد. اسم هایی که برای انتخاب شدن باید از فیلترهای زیادی بگذرند که مهمترینشان متواتر بودن است؛ یعنی قبلا سابقه ای برای این اسم در ثبت احوال وجود داشته باشد و بعد هم طی مراحل دیگر؛ البته پدر و مادرانی که متفاوت فکر می کنند یا دوست دارند اینگونه به نظر می رسند، همه اینها را به ان می خرند تا بچه شان یک اسم «خاص» داشته باشد. اسمی که خیلی از ما بعد از شنیدنشان کمی چشمانمان را تنگ و گردنمان را کج می کنیم و می پرسیم: «خب حالا این یعنی چی؟» اسدالله پارسامهر، مولف کتاب فرهنگ نام و نام گزینی ومسئول نام وسجلی ثبت احوال کارشناسی است که در طول این گزارش ما را همراهی کرد و هر جایی که نیاز داشتیم، توضیح داد و نگذاشت که کارمان لنگ بماند.
ژابیز؟ کدام ژابیز؟
برخلاف دهه های قبل که مردمبرای نامذگاری نوزادان اکثرا به دنبال نام های «متداول» بودند، در سال های اخیر به دنبال نام هایی «متمایز» هستند.
مثلا اگر در دهه 70 امیر علی ها وکورش ها زیاد بودند و در دهه 80 پارساها وایلیاها، در این سال ها نوبت به پادرا و هیراد و رشان و ... رسیده است. ظهور این جریان در سال های اخیر موجب شده که مردم در نامگذاری به دنبال واژه های جدید باشند، واژه هایی که قبلا خیلی مورد استفاده قرار نمی گرفته و به دلایلی بخشی از والدین علاقه دارندکه از این اسامی برای فرزندانشان استفاده کنند. این نوع نام ها را در سازمان ثبت احوال اسم های تو پدید می گویند که ازغ چند منبع وارد پروسه نامگذاری شده اند.
شبنمی از جنگل شمال، ایرانی
خب علاقه است دیگر. بعضی وقت ها ماجرا آنقدر کشش داردکه دو فرداز فرهنگ های مختلف با هم ازدواج می کنند و همینطور می شودکه اسمی از فرهنگی به فرهنگ دیگر منتقل می شود. یا حتی بعضی وقت ها یک زوج تهرانی آنقدر دوست و رفیق این ور و آن ور دارندکه مثلا نهایتا با هزار جور پرس و جو انتخابشان این می شودکه اسم بچه شان را از فرهنگ کردی یا ترکی یا لری انتخاب کنند. برای همین بعضی نام ها که از قومیت ها و گویش های منطقه ای وارد سطح ملی می شودو جزو گزینه های انتخابی قوم های دیگر قرار می گیرد، مثل هیوا که از زبان کردی آمده، این اسم در خود کردستان اکثرا به عنوان اسم دخترانه استفاده می شود اما در دیگر جاها به عنوان اسم پسر هم استفاده می شود یا مثلا تیامبه معنی چشم هایم که از زبان لری وارد شده یا مانلی، رایکا و ریکا در زبان مازندرانی و یا گیلوا یا گیلدا در گویش گیلکی.
این گروه از نام ها یک زیرمجموعه دیگر هم دارند، نام های دو رگه ای که نیمی از آن از یک منطقه ونیم دیگر از منطقه ای دیگر انتخاب شده. این جور ترکیب ها اکثرا به صورت ترکی – فارسی ساخته می شوند مانند آیلار، آتاشا.
آقای پارسامهر زیاد شدن نام های قومیتی را اینگونه توجیه می کند: «اینگونه نام ها به دلیل ویژگی هایی که دارند، مثل تلفظ و آهنگ زیبا با معنای قشنگ و شادابی و طراوتی که با خود دارند، مورد استقبال بقیه اقوام قرار می گیرند.»
یاس + من + گول + ا
پارسامهر می گوید: «گروه دیگری از نام های تازه به دوران رسیده، نام هایی است که توسط مردم ساخته می شود؛ یعنی اینکه اینها یا نام هایی هستندکه به صورت ترکیب جدید پیشنهادی از دو نام مستقل توسط والدین پیشنهاد می شود و یا نام ها از ترکیب چند تک واژه و واژه هایی که به تنهایی به عنوان نام استفاده نمی شوند ساخته می شوند.»
ترکیب اسم هایی که نام می برد بامزه هستند: «در اکثر نامگذاری های نوع اول از الگوی مذهبی – غیرمذهبی پیروی می شود؛ مانند امیر آرشام، محمد آریا، یاسمین زهرا و ... اما نمونه های دیگری هم وجود دارد که از این الگو پیروی نمی کنند، مانند یاس باران. پارسامهر معتقد است: «این نوع ترکیبات هم ظاهر جدیدی را به واژه می بخشد و هم به آن ترفیع معنایی می دهد. یعنی بار معنایی و بار عاطفی واژه را از جهت مثبت بالا می برد چون بعضی واژه ها ممکن است به تنهایی ویژگی خاصی نداشته باشندولی وقتی در ترکیب با یک واژه دیگر استفاده می شوند زیباتر جلوه می کنندوترکیبات این دو واژه نام متفاوت و متمایز از دیگر نام ها را در اختیار ما قرار می دهد.»
حالا البته همه ماجرا هم به این سادگی ها نیست. مثلا شما فکر کنید برای دختر یا خواهرتان یا هر کسی اسمی به نام «زیبا مهر» انتخاب می کنید. تحلیل لغوی این ماجرا در ثبت احوال این می شود: «یکسری از نام ها از تلفیق چند جزء واژگانی تشکیل شده اند که معنای خوبی دارند، مثل زیبامهر که می شود هم آن را به صورت ترکیب دو واژه زیبا + مهر (عاطفه زیبا داشتن) در نظر گرفت و هم ترکیب واژه های زی + با + مهر (با مهربانی زندگی کن) و ...» ضمن اینکه کشفیات ما نشان می دهد آمار نامگذاری فرزندان از طریق یکسری از این واژه هایغ نوساخته به شدت دارد بالا می رود.
یکی اش همین «مهری ماه» که احتمالا شما را هم مثل ما یاد یک چیزهایی می اندازد. «نیلفام» و یا «هویار» که هم معنای زیبایی دارند و هم خوش آوا هستند، از نوع واژه های نوساخته هستند که این روزها کلی طرفدار پیدا کرده اند.
خسرو کجا بود دیگه؟
پارسامهر برای جریان نامگذاری در ایران چهار سطح قائل است. نام های دینی و مذهبی – نام های ایرانی و ملی – نام های قومی و منطقه ای – نام های خارجی و فرنگی: «چندین سال است که این سطوح الگوی نامگذاری اکثریت مردم بوده است اما در حال حاضر و با توجه به وضعیتی که در فرهنگ نامگذاری ایرانی به وجود آمده، این سطوح در حال دگرگونی و جابجایی است؛ مثلا در آینده به احتمال زیاد نام های قومی و منطقه ای به سطح دو ارتقاء پیدا می کند و یا نام های ایرانی و ملی از گردونه نامگذاری خارج می شوند چون در یک زمانی هر یک از این نام ها مورد اقبال بوده ولی در حال حاضر، آن شادابی و تازگی را ندارد و به نوعی دِمده شده. مثل واژه خسرو و داریوش و رستم، که در دوره های قبل جزو انتخاب های پرطرفدار نامگذاری بوده اند اما در حال حاضر از اقبال کمتری برخوردارند.»
چرا باید بچه مان صاحب یک اسم درست و درمان باشد؟
اسمشو بذار عم قزی
1- برای اینکه بفهمیم چگونه باید یک نام درست درمان برای بچه انتخاب کنیم باید خیلی از نکات را در نظر بگیریم؛ اول از همه اینکه اسم انتخابی باید معنای خوبی داشته باشد، بعضی اسم ها هستندکه در لغتنامه معنای خوبی دارنداما در واقعیت تصویر خوبی به ذهن متبادر نمی کنند و یا کژتابی دارند. اینگونه اسم ها موارد خوبی برای انتخاب نیستند چون والدین نمی توانند همه جا دنبال بچه راه بیفتند ومعنی واقعی اسم بچه شان را به همه اعلام کنند.
2- نکته بعدی اینکه نام انتخابی باید خوش آوا و گوشنواز باشدو بقیه برای تکرار کردنش زیاد به زحمت نیفتند. کسی که اسم نوزادش را هیژا می گذارد، حتما باید قبل از آن یک دوره آموزش زبان کُردی بگذراند تا بچه اش را درست تلفظ کند.
3- موقع انتخاب اسم به این مسئله دقت کنید که نام انتخابی در حالت عامیانه و کوتاه شده چه صورتی به خود می گیرد. گاهی اوقات یک اسم متناسب زیبا با کمی تغییر تبدیل به یک اسم نامتناسب با معنای بد می شود.
4- نکته دیگر اینکه به معنای اسم و نوع تلفظ آن در زبان های دیگر توجه کنید که اگر فردا، پس فردا کودکتان فرار مغزها شد، در کشورهای دیگر با مشکل مواجه نشود.
5- به این مسئله حتما دقیقا کنید که در طول تاریخ چه کسانی صاحب این نام بوده اند، به بهانه متفاوت بودن، اسم یک پادشاه ستمگر و عیاش را روی فرزندتان نگذارید.
6- و در آخر اینکه قرار نیست همه بچه هایی که به دنیا می آیند، آرتیست و آرت دوست باشند، جوری برای کودکتان اسم انتخاب کنیدکه اگر راننده کامیون یا جراح مغز و اعصاب شد. رویش بشود اسمش را بنویسد و زیرش را امضا کند.
[ شنبه 92/9/2 ] [ 2:14 عصر ] [ امیر ]
معرفی مکان های دیدنی در هند
معرفی مکان های دیدنی در هند
سالانه 17 میلیون گردشگر به هندوستان سفر می کنند و از این کشور با جمعیت 1.2 میلیارد نفر جمعیت دیدن می کنند. در زیر به مواردی اشاره می کنیم که هندوستان را از کشورهای دیگر دنیا متمایز می کند.
1. سلمانی ها
سلمانی ها در هند فقط موی شما را کوتاه نمی کنند. آنها وقتی قیچی به دست می گیرند، ابروها، گوش ها و بینی شما را هم اصلاح می کنند. در آخر هم یک ماساژ حسابی به سر و گردن شما می دهند.
2. دستفروشی در خیابان
دستفروش های هندی غذا و خوراکی و اجناس تقلبی می فروشند و حتی خدماتی مانند پاک کردن گوش، دندانپزشکی و طلع بینی ارائه می دهند. سال گذشته که در بمبئی شعبه ای از استارباکس باز شد، صف آن آنقدر طولانی شد که یک دستفروش کنار صف بساط چای چید.
3. قطارهای قدیمی
یکی از بزرگترین شبکه های راه آهن در دنیا، راه آهن هندوستان است که امسال 160 ساله می شود. قطارهای هندی روزانه بیش از 20 میلیون مسافر را جابجا می کنند. با آنکه ایمنی و ظاهر خوبی ندارند، سوار آنها شدن، تجربه ای کلاسیک است.
4. ستاره های بدنام
ستاره های هالیوود در مقایسه با محفل ها، پاپارازی ها و طرفداران پر و پا قرص بالیوود حرفی برای گفتن ندارند. ستاره های بالیوود ممکن است کرم های روشن کننده پوست تبلیغ کنند، فیلم های افتضاح بازی کنند و پشت سرهم رسوایی به بار آورند، ولی هیچ اتفاقی برای شهرت و محبوبیت آنها نمی افتد.
5. زیورآلات
زیورآلات هندی از مروارید گرفته تا جواهرات جیپوری در دنیا مشهور هستند و قطعاً خانم های هندی بهتر از هر کسی می توانند همه آنها را با هم بیندازند.
6. غذاهای کثیف و خوشمزه
شیرین، ترش، تند و خامه ای... در هند هر نوع غذایی غذای خوشمزه و غیرسالم محسوب می شود. کباب های جاده محمدعلی در بمبئی یا ماهی ماکان در جاده لارنس آمریتسار محبوب ما هستند.
7. با سر و دست حرف زدن
در هندوستان، هیچ زبانی را بهتر از تکان دادن سر، تکان دادن دست و مچ و ... که بخشی از حرکات خاص هندی ها محسوب می شود، متوجه نمی شوند. اگر می خواهید از آنها عقب نیفتید باید به حرف زدن آنها دقت کنید و زود حرکات آنها را یاد بگیرید.
8. وسواس زیاد در مورد بازی کریکت
بازیکنان کریکت در هند پرستیده می شوند و دستمزدهای فوق العاده بالایی می گیرند. تماشای بازی زنده لیگ برتر کریکت در هندوستان تجربه ای جالب است که با طبل زنی و آتش بازی و ... همراه است.
9. جشن ها و جشنواره ها
مهمان نوازی هندی ها را فقط در یکی از جشن های بسیاری در می یابید که هر هفته برگزار می شود. در هندوستان برای جشنواره لاتمار هولی در ناندگائون، مردم پودر رنگی به هم می پاشند.
10. شهرهای کوهستانی
شهرهای کوهستانی یا اصطلاحاً "ایستگاه های تپه ای" هند، بهشت کوهنوردان و دوستداران پیاده روی است. ماتران یکی از محبوب ترین و مشهورترین ایستگاه های تپه ای هند است.
[ شنبه 92/9/2 ] [ 2:13 عصر ] [ امیر ]
غـذاهای شگفت انگیـز یک مـادر برای دختـرانش
|
[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 10:4 صبح ] [ امیر ]
جام جـهانی ریـش و سبیـل های تابـدار در آلمـان
[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 10:2 صبح ] [ امیر ]
داستـان خوشمـزه تریـن ساندویـچ دنیـا
سالن فرودگاه به نسبت خلوت بود و به نظر می رسید در این ساعت روز هواپیماها هم خیلی پرواز نمی کنند. گرمای ظهر، یوتا را حسابی خسته کرده بود و توان ایستادن نداشت. یک لیوان لیموناد خنک گرفت و روی اولین صندلی نشست. اینقدر خسته بود که حتی توان نداشت چشم هایش را باز نگه دارد.
چند دقیقه ای چشم هایش را بست. وقتی سوزش چشم هایش کمی بهتر شد، لیموناد را تا آخرین قطره اش سرکشید گرمای هوا او را اذیت می کرد، اما چاره ای نبود؛ هواپیمای فردریک تا چند دقیقه دیگر می نشست و او تنها کسی بود که به استقبال شوهرش می آمد. فردریک هم نمی دانست او به فرودگاه آمده تا از او استقبال کند.
فکرش را هم نمی کرد، اما یوتا می خواست همسرش را خوشحال کند و برای همین بی خبر به فرودگاه آمده بود. دسته گل بزرگی هم خریده و منتظر همسرش نشسته بود تا به او ثابت کند چقدر دوستش دارد. کمی که در سالن خنک فرودگاه نشست و حالش بهتر شد، کیف دستی اش را برداشت و به سمت سالن پروازهای ورودی رفت.
آنجا به خلوتی سالن قبلی نبود، اما خیلی هم شلوغ نبود. همان طور که داشت تابلوی اطلاعات پروازهای ورودی و خروجی را می خواند، مادر و دختری را دید که یک شاخه گل رز قرمز خریده و گوشه ای از سالن منتظر بودند. با این که خیلی ها به استقبال مسافران شان می آیند و این موضوع خیلی عجیب نیست، اما ظاهر آن دو نفر و همین طور نحوه برخوردشان با بقیه فرق داشت. آنها مثل دیگران نبودند؛ تنها، ساکت، آرام ولی خندان و بسیار شاد ایستاده بودند و با هم حرف می زدند.
آنطور که تابلوی اطلاعات پرواز نشان می داد، هواپیمای فردریک تاخیر داشت و تا 30 دقیقه دیگر هم نمی رسید. برای همین یوتا به طرف مادر و دختر رفت و سعی کرد با آنها صحبت کند تا زمان هم زودتر بگذرد.
ـ "سلام، مسافر شما هم با پرواز شماره 253 می آید؟"
ـ "سلام. ما منتظر مسافری نیستیم".
یوتا بیشتر تعجب کرد. او متوجه شده بود رفتار و ظاهر آنها شبیه کسانی نیست که منتظر مسافرشان باشند، اما نمی توانست باور کند بی دلیل آنجا ایستاده باشند. نگاهی به دسته گل خودش انداخت و بعد شاخه گل رز آنها را برانداز کرد. گل پژمرده و پلاسیده بود. یوتا کمی صبر کرد و به اطراف نگاهی انداخت. انگار دوست داشت بداند آنها چرا در سالن انتظار فرودگاه ایستاده اند، اما خجالت می کشید از آنها بپرسد.
دخترک که حدود شش یا شاید هم هفت سالش بود، با عجله به سمت مادرش دوید و دست های او را محکم گرفت. بعد به یوتا نگاه کرد و بی تفاوت دوباره به سمت مادرش برگشت.
ـ "مامان بیا. بابا امروز زودتر اومد."
دخترک این جمله را گفت و به سرعت از مادرش دور شد. زن جوان هم شاخه گل را با دست کمی مرتب کرد و گلبرگ های پلاسیده اش را دور ریخت. موهایش را هم صاف کرد و با لبخند دور شد. یوتا همان جا ایستاده بود تا ببیند آنها چه کار می کنند. دخترک از روی نرده های سالن پرید و به طرف مردی رفت که داشت راهروی کنار سالن را جارو می کرد.
زن جوان هم همان طور که لبخند می زد، منتظر ایستاد تا مرد و دخترک به سمت او بیایند. سه نفری یکدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند و بعد از چند دقیقه به سمت حیاط فرودگاه رفتند تا با هم ناهارشان را بخورند. زن، سبد غذایی را از زیر صندلی برداشت و ساندویچ های کوچکی را که برای ناهار درست کرده بود از داخلش بیرون آورد.
زن و مرد ساندویچ های شان را به دخترک دادند و خودشان دست در دست هم نشستند و غذا خوردن دختر کوچولو را نگاه کردند. دخترک چنان به ساندویچ ها گاز می زد که هر کسی او را می دید، هوس می کرد چند لقمه ای از غذای آنها بخورد. یوتا هم گرسنه اش شده بود، ولی احساس می کرد غذایی که آنها می خورند خیلی لذیذتر از غذاهای رستوران فرودگاه است و برای همین دوست نداشت از رستوران چیزی بگیرد.
یوتا به آنها نگاه می کرد و همین نگاه طولانی باعث شد مرد متوجه حضور او شود. لبخند زد و او را به همسرش نشان داد. زن جوان به طرف یوتا آمد و سبد غذا را هم همراهش آورد. سبد را به طرف او گرفت و تعارف کرد. بعد با صدایی آهسته گفت: "اگر دوست دارید بفرمایید. یک ساندویچ دیگه هم داریم."
ساندویچ خیلی کوچک بود. یوتا آن را برداشت و تشکر کرد. زن جوان ادامه داد: "گفتم که ما مسافر نداریم. همسر من در بخش خدمات فرودگاه کار می کند و هیچ روزی ناهار پیش ما نیست. برای همین، سه روز در هفته من و دخترم می آییم اینجا تا ناهارمان را با هم بخوریم."
زن رفت و یوتا به ساندویچ کوچکی که از او گرفته بود، گاز زد. هیچ چیز داخلش نبود. فقط نان بود؛ نان خالی، اما دختر کوچولو طوری آن را می خورد که انگار لذیذترین ساندویچ دنیا را می خورد. او از طعم نان لذت می برد، چون در خانواده ای زندگی می کرد که همه اعضای خانواده عاشق یکدیگر بودند ...
[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 10:1 صبح ] [ امیر ]
تنـها اشـک، مقصـد عاشـورا نیـست
تنـها اشـک، مقصـد عاشـورا نیـست
کربلا و عاشورا را چگونه باید دید؟ از کدام زاویه به این زمین و زمان باید نگریست؟ اگر حسین، مصباح است یعنی در تیرگی های وحشت بار و تاریکی های نفسگیر، تکیه گاه روشن و شفاف و اگر سفینه است یعنی در موج خیز حادثه ها و خیزاب های هولناک، کشتی نجات؛ پس چرا عاشورای او را از منظر روشنگری و راهگشایی و به ساحل رسانی نبینیم؟
چرا در عصر گم شدگی انسان و توفان خیزی و وارونگی زمان، از حسین و عاشورایش، همچون حبلی متین و عروه الوثقایی مبین بهره گیری نکنیم و گذار از جاده های خطر را با این همراه مطمئن آغاز نکنیم؟
عاشورا چه ندارد تا سراغ سرمشق ها و مکتب های دیگر برویم؟ این رستاخیز عظیم، همه درس های لازم برای صلاح و فلاح را دارد.
کربلا قصه زیستن و دیگرگونه زیستن و حیات طیبه را تجربه کردن است. در کربلا، همه عناصر لازم برای سیر به کمال، عزت و رستگاری پیداست.
معنویت، زیبایی، فضیلت های انسانی، حضور همه انسان، حضور بی فاصله خدا، حضور همه ارزش ها و در یک کلام حضور بی پرده خدا، انسان، راستی و درستی و حقیقت زلال قرآن تنها و تنها در همین حادثه یافتنی و ادراک شدنی است.
عاشورا، نه روزی است از جنس روزهای معمولی و نه حادثه ای خزیده در گوشه ای از حافظه تاریخ؛ عاشورا زنده و زاینده است؛ چشمه ساری است که بر همه زمین ها و زمان ها می گذرد و کام تشنگان فضیلت و حقیقت را به جرعه هایی زلال و حیات بخش می نوازد.
عاشورا، دانشگاه ایمان و عرفان و پاکی و پاکبازی و پاک زیستن است. مکتب انسان شناسی و انسان آگاهی و انسان پروری است و ما نیازمند هماره بازشناسی و مرور و مطالعه آن هستیم. باید در بازخوانی عاشورا و کربلا همیشه یادمان باشد که چشم انداز بیرونی و ظاهر شگفت و شورانگیز و سوک آمیز آن، ما را از سیر در اعماق آن باز ندارد و بکوشیم تا چونان غواصی ماهر، گوهرهای ناب و نایاب ازژرفای آن استخراج کنیم و جان و جهانمان را بدان ها بیاراییم.
ما از چشم انداز بیرونی عاشورا ناگزیریم چون شناخت خود حادثه و سیر آن ضرورت دستیابی به درون رازآمیز آن است، اما نباید به شنا در سطح بسنده کنیم و شیوه شیرین قرآن در برخورد با حادثه ها را که ژرفاکاری و عبرت و تنبه و تذکر است، فراموش کنیم.
برخورد برشی با کربلا و عاشورا و تنها طرح برخی قطعات این رویداد عظیم (آن هم عمدتا از منظر سوگ و مرثیه) باعث غفلت از دیگر ابعاد و اضلاع آن شده است.
هر چند سوز و مرثیه و اشک ارجمند و ستودنی است و در قلمرو روایات بدان بسیار توصیه شده است، اما باید دانست که اشک مقصد نیست؛ مقدمه گره خوردگی عاطفی و قلبی ما با کربلا و عاشورا برای تبدیل آن به اسوه و سرمشق در زندگی است؛ چرا که اباعبدالله الحسین(ع) خود در کربلا فرمود: لکُم فِیَّ اُسوه.
امید است بتوانیم پنجره ای تازه برای تماشا و ادراک زیباترین و باشکوه ترین تابلوی هستی بگشاییم، تابلویی که زینب(س) در کلام کوبنده خود در مجلس بیداد عبیدالله زیاد، آن را نمایاند و شناساند که والله ما رایتُ الاّ جمیلاً به خدا من جز زیبایی در کربلا ندیدم.
خداوند چشم های ما را بصیرت زینبی عنایت کند تا کربلا را زیبا و عمیق و روشن در قاب قلبمان بیابیم و در متن زندگی مان جستجو کنیم.
[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 10:0 صبح ] [ امیر ]
کودکان شرور
[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 9:59 صبح ] [ امیر ]
.. ای به دل بسته ، قدری آهسته کن مدارا با ، زینب خسته ... یا حسی
[ چهارشنبه 92/8/15 ] [ 9:48 صبح ] [ امیر ]
شعـر و تصاویـری از جنـس قـطـرات بـاران
زیر باران بیا قدم بزنیم
حرف نشنیده ای بهم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
وزباران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود به خود زیباست
سخن عاشقانه ای بهم بزنیم
قلم زندگی را به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
قطره ها در انتظار تواند
زیر باران بیا قدم بزنیم
کاش بارانی ببارد قلبها را تر کند
بگذرد از هفت بند ما صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند
بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک بی بار دعا را تر کند
مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا ناکجا را تر کند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران که می بارد شما را تر کند
چتر ها را باید بست
زیر باران باید رفت
فکر را، خاطره را زیر باران باید برد
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت
دوست را، زیر باران باید دید
عشق را زیر باران باید جست ...
صدایِ نغمه هایِ باران
از گلویِ کوچه می آید
هم آواز با
پرندگانی که در باغچه سبز شده اند
کاش بارانی ببارد
قلبها را تر کند بگذرد
از هفت بند ما صدا را تر کند
قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه
رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند بشکند
در هم طلسم کهنه ی این باغ را
شاخه های خشک بی بار دعا را
تر کند مثل طوفان بزرگ نوح
در صبحی شگفت
سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند
چترها تان را ببندید ای به ساحل مانده ها
شاید این باران که می بارد شما را تر کند
بزن باران بهاری کن فضا را
بزن باران و تر کن قصه ها را
بزن باران که از عهد اساطیر
کسی خواب زمین را کرده تعبیر
بشارت داده این آغاز راه است
نباریدن دلیل یک گناه است
بزن باران به سقف دل که خون است
کمی آنسوتر از مرز جنون است
بزن باران که گویی در کویرم
به زنجیر سکوت خود اسیرم
بزن باران سکوتم را به هم زن
و فردا را به کام ما رقم زن
بزن باران به شعرم تا نمیرد
در آغوش طبیعت جان بگیرد
بزن باران، بزن بر پیکر شب
بر ایمانی که می سوزد در این تب
به روی شانه های خسته ی درد
به فصل واژه های تلخ این مرد
بزن باران یقین دارم صبوری
و شاید قاصدی از فصل نوری
بزن باران، بزن عاشق ترم کن
مرا تا بی نهایت باورم کن
ببار ای آسمان،
من کویری خسته ام
پر از خار و خاشاکم،
گلی در بستر خویش ندیده ام
خوب می دانم، تو هم دل گرفته ای
بغض هایت را هدیه به رودخانه احساساتم کن
برای سرسبزی دلم لاله های واژگون را آبیاری کنم
مرغک آواز خوان در کویر من نمی ماند
سایه سارم نیست که مهمانش کنم
ای آسمان ببار برکویر تشنه ام
دیگر از رقص طوفان شنها خسته ام
ببار که من کشتی به گل نشسته ام
چشم انتظار قطره ای باران نشسته ام
من کویری شوره زارم ...
در انتظار باران
بگذار تا ببارد باران
باران وهمناک
در ژرفی شب
این شب بی پایان
بگذار تا ببارد باران
اینک نگاه کن
از پشت پلک پنجره
تکرار پر ترنم باران را
و گوش کن که در شب
دیگر سکوت نیست
بشنو سرود ریزش باران را
که امشب به یاد تو می آرد
گویی صدای سم سواران را
امشب صفای گریه من
سیلاب ابرهای بهاران است
این گریه نیست
ریزش باران است
آواز می دهم
آیا کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد ؟
از پشت پلک پنجره می دیدم
شب را و قیر گونه قبایش را
دیدم نسیم صبح
این قیر گونه گیسوی شب را
سپید میسازد
و اقتدار قله کهسار دوردست
در اهتزاز روشنی آفتاب میخندد
در دوردستها
باریده بود بارانی
سنگین و سهمناک
و دست استغاثه من
سدی نبود سیل مهیبی را که می آمد
و آخرین ستون
از پایداری روحم را
تا انتهای ظلمت شب
انتهای شب می برد
آری کسی مرا
از ساحل سپیده شبها صدا نزد
می توان در قاب خیس پنجره
چک چک آواز باران را شنید
می توان دلتنگی یک ابر را
در بلور قطره ها بر شیشه دید
می توان لبریز شد از قطره ها
مهربان و بی ریا و ساده بود
می توان با واژه های تازه تر
مثل ابری شعر باران را سرود
می توان در زیر باران گام زد
لحظه های تازه ای آغاز کرد
پاک شد در چشمه های آسمان
زیر باران تا خدا پرواز کرد
کاش وقتی آسمان بارانی است
چشم را با اشک باران تر کنیم
کاش وقتی که تنها میشویم
لحظه ای را یاد یکدیگر کنیم ...
[ شنبه 92/8/11 ] [ 3:59 عصر ] [ امیر ]